پارت ...۴
مین جو : باشه بابا من کاری نداشتم
مامان مین جو : باشه تو راست میگی
مین جو ویو(بعد از اینکه کمی غذا خوردم دوش گرفتم به سمت اتاقم رفتم خودم رو روی کاناپه با طرح خرسی نازم دراز کشیدم صب کن ببینم گوشیم کجاس ...
وارد چت گروهمون شدم که با چیزی دیدم اون لحظه فقط میخواستم سرم رو بکوبونم به دیوار ولی سرم که میترکه ... اون پارک احق فکر کرده کیه میخواد جلسه دوم آزمون امتحان بگیره اونم شفاهی من بدبخت شدم ای وای
از حرص کتابم لای دندونم گرفتم گازش گرفتم با جیغ موهام کشیدم فوشی نثار پارک احمق کردم با حرص کتابم باز کردم سعی کردم آرامش خودمو حفص کنم ...
بعد از کمی خوندن کتاب شروع کردم به چیدن برنامه هام الانه که شب شده ... نگاهی به ساعت دستم کردم ساعت ۹ شب بود با چیزی که دیدم چشام اندازه چشای قورباغه شد آخه من این همه درس خوندم ... نه بابا برا خودم دانشمندی هستم که بعد از اینکه مسواک زدم به سمت تخت نازم که وقتی دراز میشکم احساس میکنم وارد بهشت شدم آخه از این بهترم هست وای خیلی حس خوبی میده ...
امروز چم شده از خوشحالی تو تخت غلطک خوردم ...
با حس خیس شدنم جیغی کشیدم به بالشتم صفت چسبیدم
مین جو: واییییییییییی کیه جنگ کره و ژاپن شروع شده ... یا نکنه زلزله هشت ریشتر زده وای با فکر این اتفاق ها تنم خود به خود لرزید کا با صدای خنده کسی مواجه شدم ... با قیافه نحس بردارم سوهو مواجه شدم این گوساله کی از خونه خاله آمد
مین جو : رو آب بخندی گوله نمکی جرعت داری زر بزن تا دندونت رو بکنم
سوهو:وای غش کردم ها ناموسن خیلی ترسویی وای خدا الانه که بترکم
مین جو :فقط خفه شو
بعد از سروکله زده با سوهو به سمت مدرسه حرکت کردم همین که وارد کلاس شدم با چیزی که به صورتم خورد جوش آوردم...
عصابم داغون بود بیشتر داغون شد ...
مین جو :کی این رو به صورتم پرت کرد هر کسی که کرده بهتره اعتراف بکنه تا نزدم تیکه پارش کنم ...
مامان مین جو : باشه تو راست میگی
مین جو ویو(بعد از اینکه کمی غذا خوردم دوش گرفتم به سمت اتاقم رفتم خودم رو روی کاناپه با طرح خرسی نازم دراز کشیدم صب کن ببینم گوشیم کجاس ...
وارد چت گروهمون شدم که با چیزی دیدم اون لحظه فقط میخواستم سرم رو بکوبونم به دیوار ولی سرم که میترکه ... اون پارک احق فکر کرده کیه میخواد جلسه دوم آزمون امتحان بگیره اونم شفاهی من بدبخت شدم ای وای
از حرص کتابم لای دندونم گرفتم گازش گرفتم با جیغ موهام کشیدم فوشی نثار پارک احمق کردم با حرص کتابم باز کردم سعی کردم آرامش خودمو حفص کنم ...
بعد از کمی خوندن کتاب شروع کردم به چیدن برنامه هام الانه که شب شده ... نگاهی به ساعت دستم کردم ساعت ۹ شب بود با چیزی که دیدم چشام اندازه چشای قورباغه شد آخه من این همه درس خوندم ... نه بابا برا خودم دانشمندی هستم که بعد از اینکه مسواک زدم به سمت تخت نازم که وقتی دراز میشکم احساس میکنم وارد بهشت شدم آخه از این بهترم هست وای خیلی حس خوبی میده ...
امروز چم شده از خوشحالی تو تخت غلطک خوردم ...
با حس خیس شدنم جیغی کشیدم به بالشتم صفت چسبیدم
مین جو: واییییییییییی کیه جنگ کره و ژاپن شروع شده ... یا نکنه زلزله هشت ریشتر زده وای با فکر این اتفاق ها تنم خود به خود لرزید کا با صدای خنده کسی مواجه شدم ... با قیافه نحس بردارم سوهو مواجه شدم این گوساله کی از خونه خاله آمد
مین جو : رو آب بخندی گوله نمکی جرعت داری زر بزن تا دندونت رو بکنم
سوهو:وای غش کردم ها ناموسن خیلی ترسویی وای خدا الانه که بترکم
مین جو :فقط خفه شو
بعد از سروکله زده با سوهو به سمت مدرسه حرکت کردم همین که وارد کلاس شدم با چیزی که به صورتم خورد جوش آوردم...
عصابم داغون بود بیشتر داغون شد ...
مین جو :کی این رو به صورتم پرت کرد هر کسی که کرده بهتره اعتراف بکنه تا نزدم تیکه پارش کنم ...
۲۷.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.