* * زندگی متفاوت
🐾پارت 62
#leoreza
با دیانا اومدیم اتاقم
رضا:دیانا اگه نمی خوای اینجا باشی پس باید تو هتل باشی اونجا هم با ارسلان براتون محافظ میزارم خب
دیانا:من هیچ جا نمیرم
رضا:چرا کسی چیزی گفته من با زور تو رو با اون دختره تو یه خونه نگه نمیدارم
دیانا:تخیرم کسی من با زور نگه نداشته من با خواسته ی خودم اینجا میمونم و به اون نشون میدم که با همچین کارای کوچیکش منو نمیتونه شکست بده
رضا:اووو خانم خوی عصبانیتش زده بیرون
دیانا:عععخ مسخره
رضا:باشه
رفتم جلو کشیدمش تو بغلم بعد چندمین از جدا شدم
رضا:ممنونم که کنارم هستی
لبخندی زد
دیانا:دوسش دارییی
رضا:نه
دیانا:دوسش داری دیگه دقتی بهت گفتم
رضا:من پانیذ دوس ندارم
دیانا:داری دیگه ببین از کجا فهمیدی شاید من اون دختر رو گفتم هوم دیدی
رضا:ببین چطوری از زبونم میکشه بیرون نگاش کن توردخدا
دیانا:من چیکار کنم وقتی خودتون لو میدین
رضا:مگه پانیذ چیو لو داده
دیانا: شب تو اتاق
رضا:عععههه بی تربیت برو بیرون ببینم خجالتم نمیکشه
خنده ای کرد رفت بیرون معلوم نیس دخترو تو چه شرایطی گذاشته که اونم لو داده منم رفتم پایین تا ببینم لپ تاپ ام کجا گذاشتم....
#paniz
از اتاقم اومدم بیرون رفتم پایین چند لقمه ای غذا بخوررم
تا ضعف نکنم رفتم تو اشپزخونه خدمتکار داشت ناهار اماده میکرد
پانیذ:بی زحمت بر منم سوپ دیشب گرم میکنی
خدمتکار:چشم
تو کل این خونه فقط دوتا خدمتکار بود
سر میز 6 نفره اشپزخونه نشستن که اون دختره اومد بود حتی دیانا اسمشم نگفته بود
دختره:هوییی خدمتکار قهوه ام بیار تو حیاط
از رفتارش با خدمتکار واقعا ناراحت شدم بی شخصیت
پانیذ:با خدمتکار درست حرف بزن مگه زیر دستت
دختره :تو کی باشی که تو کار من دخالت کنی
خواستم جوابش و بدم که رضا اومد
رضا:تو فک کن یه کسیه که بر من خیلی عزیزه بعدشم حد و حدودت تو این خوکه بدون ساحل
از حرفش جا خورد و الان فهمیدم اسم این دختره چیع
ساحل:همه کسم من چمیدونم کیه بعدشم خدمتکار تازه وارده
واقعا فک نمیکردم همچین دختری باشه به خودم اومدم دیدم رضا ساحل چسبونده به دیوار و با دستاش بازوی ساحل پودر میکنه
سریع بلند شدم رفتم سمتش دستام گذاشتم رو بازو های رضا
رضا:بار دیگه ببینم باهاش درست حرف نزدی وای به حالت ساحل خودم خفت میکنن
پانیذ:رضا ولش کن با توام دستاش پودر شد رضا نکن ولش کن بخاطر من ول کن
که همون لحظه ولش کرد
رضا:خاله سوگی میدونی لپ تاپ من کجاست
خاله سوگی(یکی از خدمتکار های پیره):پسرم فک کنم تو پذیرای دوم تو کنسل بزرگه
رضا:ممنون
رضارفت بیرون تا رفت ساحل اومد جلوم و انگشت اشارش یه سمتم گرف
ساحل:نمیزارم ازم بگیریش
و بعد رفت منن مات و مبهوت به رفتنش نگا کردم خدایا این دیگه کی بود با صدای خدمتکار نشستم سوپ ام خوردم....
#leoreza
با دیانا اومدیم اتاقم
رضا:دیانا اگه نمی خوای اینجا باشی پس باید تو هتل باشی اونجا هم با ارسلان براتون محافظ میزارم خب
دیانا:من هیچ جا نمیرم
رضا:چرا کسی چیزی گفته من با زور تو رو با اون دختره تو یه خونه نگه نمیدارم
دیانا:تخیرم کسی من با زور نگه نداشته من با خواسته ی خودم اینجا میمونم و به اون نشون میدم که با همچین کارای کوچیکش منو نمیتونه شکست بده
رضا:اووو خانم خوی عصبانیتش زده بیرون
دیانا:عععخ مسخره
رضا:باشه
رفتم جلو کشیدمش تو بغلم بعد چندمین از جدا شدم
رضا:ممنونم که کنارم هستی
لبخندی زد
دیانا:دوسش دارییی
رضا:نه
دیانا:دوسش داری دیگه دقتی بهت گفتم
رضا:من پانیذ دوس ندارم
دیانا:داری دیگه ببین از کجا فهمیدی شاید من اون دختر رو گفتم هوم دیدی
رضا:ببین چطوری از زبونم میکشه بیرون نگاش کن توردخدا
دیانا:من چیکار کنم وقتی خودتون لو میدین
رضا:مگه پانیذ چیو لو داده
دیانا: شب تو اتاق
رضا:عععههه بی تربیت برو بیرون ببینم خجالتم نمیکشه
خنده ای کرد رفت بیرون معلوم نیس دخترو تو چه شرایطی گذاشته که اونم لو داده منم رفتم پایین تا ببینم لپ تاپ ام کجا گذاشتم....
#paniz
از اتاقم اومدم بیرون رفتم پایین چند لقمه ای غذا بخوررم
تا ضعف نکنم رفتم تو اشپزخونه خدمتکار داشت ناهار اماده میکرد
پانیذ:بی زحمت بر منم سوپ دیشب گرم میکنی
خدمتکار:چشم
تو کل این خونه فقط دوتا خدمتکار بود
سر میز 6 نفره اشپزخونه نشستن که اون دختره اومد بود حتی دیانا اسمشم نگفته بود
دختره:هوییی خدمتکار قهوه ام بیار تو حیاط
از رفتارش با خدمتکار واقعا ناراحت شدم بی شخصیت
پانیذ:با خدمتکار درست حرف بزن مگه زیر دستت
دختره :تو کی باشی که تو کار من دخالت کنی
خواستم جوابش و بدم که رضا اومد
رضا:تو فک کن یه کسیه که بر من خیلی عزیزه بعدشم حد و حدودت تو این خوکه بدون ساحل
از حرفش جا خورد و الان فهمیدم اسم این دختره چیع
ساحل:همه کسم من چمیدونم کیه بعدشم خدمتکار تازه وارده
واقعا فک نمیکردم همچین دختری باشه به خودم اومدم دیدم رضا ساحل چسبونده به دیوار و با دستاش بازوی ساحل پودر میکنه
سریع بلند شدم رفتم سمتش دستام گذاشتم رو بازو های رضا
رضا:بار دیگه ببینم باهاش درست حرف نزدی وای به حالت ساحل خودم خفت میکنن
پانیذ:رضا ولش کن با توام دستاش پودر شد رضا نکن ولش کن بخاطر من ول کن
که همون لحظه ولش کرد
رضا:خاله سوگی میدونی لپ تاپ من کجاست
خاله سوگی(یکی از خدمتکار های پیره):پسرم فک کنم تو پذیرای دوم تو کنسل بزرگه
رضا:ممنون
رضارفت بیرون تا رفت ساحل اومد جلوم و انگشت اشارش یه سمتم گرف
ساحل:نمیزارم ازم بگیریش
و بعد رفت منن مات و مبهوت به رفتنش نگا کردم خدایا این دیگه کی بود با صدای خدمتکار نشستم سوپ ام خوردم....
۱۰.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.