عشق مافیایی(جونگ کوک&ماریان)(p4)
با تمام حرس درخواستشو قبول کردم.......
از زبان جونگ کوک: یعنی چی که صداش خوبه منظورش چی بود برای چی میگه دوباره برام بخون به ماریان نگاه کردم اشک تو چشماش جمع شده ولی وقتی آقای لی رو دید قبول کرد همون موقع پسر آقای لی دستش رو گرفت و برد تو یه اتاق آقای لی هم به همه مهمون ها گفت: همه گوش کنید یه برنامه ویژه داریم پس همه بشینید. من هم که میدونستم برنامه ویژه شون چیه رفتم ردیف اول نشستم. ار زبان ماریان: اون مرد منو به یه اتاق برد دستم رو خیلی محکم گرفته هرکاری میکردم ولم نمیکرد بهم یه دست لباس داد (علامت سونگ هون همون مرده÷) ÷این هارو باید بپوشی+ولی.... ÷ششششش هیچی نگو نمیخوای که....+باشه. لباس رو ازش گرفتم و پوشیدم رفتم بیرون و شروع کردم به خوندن. از زبان جونگ کوک: همینطور بی کار نشسته بودم که برقا رو خاموش کردن ماریان اومد و شروع کرد به خوندن قیافش ناراحت بود نمیدونم چرا وقتی داشت میخوند یجوری میشدم حس خوبی بود صداش خیلی قشنگه درست مثل خودش عاا اینا چین من دارم میگم برا خودم اصلا ولش کن (الان مثلا داره میخونه شما آهنگ still with you رو برا خودتون بخونید)
بعد از اینکه آهنگ تموم شد با سرعت رفت تو همون اتاق.
از زبان ماریان: بعد از اینکه آهنگ تموم شد همه بلند شدن و برام دست زدند جونگ کوک هم ردیف اول بود منم بدون توجه به اون همه جمعیت با سرعت به سمت همون اتاق رفتم تا لباسم رو عوض کنم سونگ هون هم اونجا بود ولی بهش توجه نکردم و زود لباسم رو عوض کردم و از اونجا رفتم یهو دیدم جونگ کوک جلو رام سبز شد _چقد صدات قشنگه +اصلا هم اینطور نیست من از خوندن بدم میاد _خب اگه بدت میاد میتونستی درخواستش رو رد کنی برای چی اینکار رو نکردی؟+به خاطر آقای لی _نکنه کارت پیشش لنگه +اصلا هم اینطور نیست اون..... اون برام مثل پدرم میمونه از وقتی پدرم مرد اون پیشم بود نمیخوام از دستش بدم.
بچه ها به نظر خودم که رمانم داره چرت میشه ولی اگه میخواید ادامش بدم حتما تو کامنتا بهم بگین فعلا بای😊
از زبان جونگ کوک: یعنی چی که صداش خوبه منظورش چی بود برای چی میگه دوباره برام بخون به ماریان نگاه کردم اشک تو چشماش جمع شده ولی وقتی آقای لی رو دید قبول کرد همون موقع پسر آقای لی دستش رو گرفت و برد تو یه اتاق آقای لی هم به همه مهمون ها گفت: همه گوش کنید یه برنامه ویژه داریم پس همه بشینید. من هم که میدونستم برنامه ویژه شون چیه رفتم ردیف اول نشستم. ار زبان ماریان: اون مرد منو به یه اتاق برد دستم رو خیلی محکم گرفته هرکاری میکردم ولم نمیکرد بهم یه دست لباس داد (علامت سونگ هون همون مرده÷) ÷این هارو باید بپوشی+ولی.... ÷ششششش هیچی نگو نمیخوای که....+باشه. لباس رو ازش گرفتم و پوشیدم رفتم بیرون و شروع کردم به خوندن. از زبان جونگ کوک: همینطور بی کار نشسته بودم که برقا رو خاموش کردن ماریان اومد و شروع کرد به خوندن قیافش ناراحت بود نمیدونم چرا وقتی داشت میخوند یجوری میشدم حس خوبی بود صداش خیلی قشنگه درست مثل خودش عاا اینا چین من دارم میگم برا خودم اصلا ولش کن (الان مثلا داره میخونه شما آهنگ still with you رو برا خودتون بخونید)
بعد از اینکه آهنگ تموم شد با سرعت رفت تو همون اتاق.
از زبان ماریان: بعد از اینکه آهنگ تموم شد همه بلند شدن و برام دست زدند جونگ کوک هم ردیف اول بود منم بدون توجه به اون همه جمعیت با سرعت به سمت همون اتاق رفتم تا لباسم رو عوض کنم سونگ هون هم اونجا بود ولی بهش توجه نکردم و زود لباسم رو عوض کردم و از اونجا رفتم یهو دیدم جونگ کوک جلو رام سبز شد _چقد صدات قشنگه +اصلا هم اینطور نیست من از خوندن بدم میاد _خب اگه بدت میاد میتونستی درخواستش رو رد کنی برای چی اینکار رو نکردی؟+به خاطر آقای لی _نکنه کارت پیشش لنگه +اصلا هم اینطور نیست اون..... اون برام مثل پدرم میمونه از وقتی پدرم مرد اون پیشم بود نمیخوام از دستش بدم.
بچه ها به نظر خودم که رمانم داره چرت میشه ولی اگه میخواید ادامش بدم حتما تو کامنتا بهم بگین فعلا بای😊
۳.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.