'شوالیه'
'شوالیه'
"part 33"
__________________________
چقد خابیدن رو این سنگا سخته.رخت خاب گرم ونرمم.دیگه نیست.هیچوقت رو زمین
نخابیده بودم.یه چیزی یادم اومد و سره جام نشستم.اگه من یه
خوناشامم پس دندونام....انگشتمو رو دندونام کشیدم.هیچ دندون
تیزی نداشتم.حتی ناخنامم بلند نبود.درست حدس زدم.همش یه
مشت حرفه بیخود بود.
صداهای همه رو مخم بود.بااینکه ازشون فاصله دارم ولی
صداهاشونو میشنوم.دلم میخاست داد بزنم بگم خفه شین.دستامو
رو گوشام گذاشتم.نمیخاستم بشنوم.بکهیون اومد کنارم.
من:چرا اومدی اینجا؟بهت گفته بودم به من نزدیک نشو
_خودمم نمیدونم.انگار واقعا دلم برات میسوزه
_من نیازی به دلسوزی تو ندارم.تو یه هیوالیی
_اگه من هیوالم پس خودت چی هستی؟
_من یه آدمم.
_مطمئنی؟اگه آدمی پس اینجا چیکار میکنی؟
_منو اشتباه گرفتن.
_اه اصال نمیدونم چرا در این باره دارم باتو بحث میکنم.برام
اهمیتی نداره دیگه.
بکهیون ازم دور شد درحالی که زیر لب غرغر میکرد:یه بار اومدم
خوب باشما
به خودم نگاه کردم.ای کاش میتونستم از خودم فرار کنم.از این
جسم وحشتناک.حتی نمیدونم چه بالیی سرم اومده.چی منو به این
روز انداخت.از پنجره کنارم که بامیله های خاردار پوشیده شده بود
به ماه نگاه کردم.یعنی االن پدر داره دنبالم میگرده؟انقدر محو
تماشای ماه بودم که نفهمیدم اشکام صورتمو خیس کرده وچیزی
نگذشت که چشمام بسته شد.امیدوارم وقتی بیدار میشم تو اتاق
خودم روی تختم باشم.
****************
_هی بیدار شو وقته ناهاره
من:زویی بذار یکم دیگه بخام.فقط 5دقیقه خستم
_زویی کیه؟بلند شو وگرنه دیگه خون گیرت نمیاد.
باشنیدن این حرف از جام بلند شدم.من هنوزم تو این زندان لعنتی
بودم و بکهیون بایه جام جلوم ایستاده بود.اه خدای من کی این
کابوس تموم میشه.
بکهیون:ناهارت
_از من دورش کن
_اگه خون نخوری به ضررته
_من یه خوناشام نیستم و به اون خون هیچ احتیاجی ندارم.
_باشه میذارمش همین جا.سعی کن بخوریش
جامو جلوم گذاشت و رفت.بوشو به خوبی حس میکردم.درست
همون بویی رو داشت که من دیروز از اون جام استشمام کردم.وای
یعنی من خون خوردم.چی میتونست از این حال بهم زن تر
باشه.چراهمه چی باید انقدر واقعی باشه جام هم چنان کنارم بود
وجلوی خودمو گرفته بودم تا تحت تاثیر بوی خوبش قرار
نگیرم.احساس سرگیجه داشتم.نکنه از اثرات بوی خونه؟من
هیچوقت اونو نمیخورم.من خوناشام نیستم.زیرچشمی نگاهی به جام
انداختم.انگار داشت بهم میگفت بیا منوبخور.
___________________
🌑
"part 33"
__________________________
چقد خابیدن رو این سنگا سخته.رخت خاب گرم ونرمم.دیگه نیست.هیچوقت رو زمین
نخابیده بودم.یه چیزی یادم اومد و سره جام نشستم.اگه من یه
خوناشامم پس دندونام....انگشتمو رو دندونام کشیدم.هیچ دندون
تیزی نداشتم.حتی ناخنامم بلند نبود.درست حدس زدم.همش یه
مشت حرفه بیخود بود.
صداهای همه رو مخم بود.بااینکه ازشون فاصله دارم ولی
صداهاشونو میشنوم.دلم میخاست داد بزنم بگم خفه شین.دستامو
رو گوشام گذاشتم.نمیخاستم بشنوم.بکهیون اومد کنارم.
من:چرا اومدی اینجا؟بهت گفته بودم به من نزدیک نشو
_خودمم نمیدونم.انگار واقعا دلم برات میسوزه
_من نیازی به دلسوزی تو ندارم.تو یه هیوالیی
_اگه من هیوالم پس خودت چی هستی؟
_من یه آدمم.
_مطمئنی؟اگه آدمی پس اینجا چیکار میکنی؟
_منو اشتباه گرفتن.
_اه اصال نمیدونم چرا در این باره دارم باتو بحث میکنم.برام
اهمیتی نداره دیگه.
بکهیون ازم دور شد درحالی که زیر لب غرغر میکرد:یه بار اومدم
خوب باشما
به خودم نگاه کردم.ای کاش میتونستم از خودم فرار کنم.از این
جسم وحشتناک.حتی نمیدونم چه بالیی سرم اومده.چی منو به این
روز انداخت.از پنجره کنارم که بامیله های خاردار پوشیده شده بود
به ماه نگاه کردم.یعنی االن پدر داره دنبالم میگرده؟انقدر محو
تماشای ماه بودم که نفهمیدم اشکام صورتمو خیس کرده وچیزی
نگذشت که چشمام بسته شد.امیدوارم وقتی بیدار میشم تو اتاق
خودم روی تختم باشم.
****************
_هی بیدار شو وقته ناهاره
من:زویی بذار یکم دیگه بخام.فقط 5دقیقه خستم
_زویی کیه؟بلند شو وگرنه دیگه خون گیرت نمیاد.
باشنیدن این حرف از جام بلند شدم.من هنوزم تو این زندان لعنتی
بودم و بکهیون بایه جام جلوم ایستاده بود.اه خدای من کی این
کابوس تموم میشه.
بکهیون:ناهارت
_از من دورش کن
_اگه خون نخوری به ضررته
_من یه خوناشام نیستم و به اون خون هیچ احتیاجی ندارم.
_باشه میذارمش همین جا.سعی کن بخوریش
جامو جلوم گذاشت و رفت.بوشو به خوبی حس میکردم.درست
همون بویی رو داشت که من دیروز از اون جام استشمام کردم.وای
یعنی من خون خوردم.چی میتونست از این حال بهم زن تر
باشه.چراهمه چی باید انقدر واقعی باشه جام هم چنان کنارم بود
وجلوی خودمو گرفته بودم تا تحت تاثیر بوی خوبش قرار
نگیرم.احساس سرگیجه داشتم.نکنه از اثرات بوی خونه؟من
هیچوقت اونو نمیخورم.من خوناشام نیستم.زیرچشمی نگاهی به جام
انداختم.انگار داشت بهم میگفت بیا منوبخور.
___________________
🌑
۱.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.