چندپارتی هری پاتر
چندپارتی عشق در هاگوارتز
Part 8
ات ویو:کم کم داشت شب میشد و استرس من بیشتر میشد تا اینکه شام خوردیم و آلیس سریع منو کشید تا بریم خوابگاه که آماده بشیم
وقتی رسیدیم به اتاق آلیس بدو بدو داشت لباساش و چیزای دیگه رو جمع میکرد
آلیس:ات چته تو بدو باید چیز میزا رو جمع کنیم....اونجا چراغ قوه هست برش دار
ات:اوهوم باشه
ات ویو:اولین بارم بود که ساعت خاموشی بخوام برم بیرون....بیرون معمولی هم که نبود قرار بود بریم جنگل ممنوعه....از اسمش معلومه جایی که نباید بریم.
آلیس:ات باید صبر کنیم یه ساعت بعد از خاموشی بریم بیرون که همه خوابشون ببره
ات:اوهوم باشه
آلیس:خب میتونی الان استراحت کنی
ات:باشه ممنونم
ات ویو:خیلی خسته شده بودم از صبح بخاطر همین گفتم دو سه ساعتی که باقی مونده رو بخوابم یکم خستگیم در بره
ات:آلیس من میخوابم موقع رفتن بیدارم کن
آلیس:باشه خوب بخوابی
چند ساعت بعد
ات ویو:با صدای آلیس بیدار شدم
آلیس:پاشو بدو بریم
ات:میشه من نیام؟!
آلیس:ات تو الان میخواستی بیای حالا میگی نه
ات:هعییی
آلیس:نگران نباش مطمئنم خوش میگذره
ات:ولی ممکنه گیر بیوفتیم
آلیس:نچ نمیوفتیم شنل نامرئی داریم
ات:باشه پس بزن بریم
آلیس:هوراا بدو بریم...بیا اینو رو دوشت بنداز منم این طرفش رو روی خودم ميندازم...عالیه حالا بزن بریم
ات:باشه
ات ویو:از خوابگاه اومدیم بیرون باورم نمیشه نامرئی شدم...مثل اینکه کم کم داره بهم خوش میگذره. هوفففف با موفقیت از مدرسه بیرون اومدیم...حالا قرار بود بریم سمت جنگل.....به جنگل که رسیدیم شنل رو در آوردیم
آلیس:یکم صبر میکنیم بقیه هم بیان بعد بریم
ات:باشه
ات ویو:مدام از جنگل صدای های وحشتناک میومد جوری که تنت به لرزه در بیاد صدای جیرجیرک تو سکوت شب تنها چیز آرامش بخش برام بود...چند دقیقه ایستادیم که دوستای آلیس هم اومدن...وایستا ببینم اونا چرا اینجان؟!.....
ادامه دارد......
Part 8
ات ویو:کم کم داشت شب میشد و استرس من بیشتر میشد تا اینکه شام خوردیم و آلیس سریع منو کشید تا بریم خوابگاه که آماده بشیم
وقتی رسیدیم به اتاق آلیس بدو بدو داشت لباساش و چیزای دیگه رو جمع میکرد
آلیس:ات چته تو بدو باید چیز میزا رو جمع کنیم....اونجا چراغ قوه هست برش دار
ات:اوهوم باشه
ات ویو:اولین بارم بود که ساعت خاموشی بخوام برم بیرون....بیرون معمولی هم که نبود قرار بود بریم جنگل ممنوعه....از اسمش معلومه جایی که نباید بریم.
آلیس:ات باید صبر کنیم یه ساعت بعد از خاموشی بریم بیرون که همه خوابشون ببره
ات:اوهوم باشه
آلیس:خب میتونی الان استراحت کنی
ات:باشه ممنونم
ات ویو:خیلی خسته شده بودم از صبح بخاطر همین گفتم دو سه ساعتی که باقی مونده رو بخوابم یکم خستگیم در بره
ات:آلیس من میخوابم موقع رفتن بیدارم کن
آلیس:باشه خوب بخوابی
چند ساعت بعد
ات ویو:با صدای آلیس بیدار شدم
آلیس:پاشو بدو بریم
ات:میشه من نیام؟!
آلیس:ات تو الان میخواستی بیای حالا میگی نه
ات:هعییی
آلیس:نگران نباش مطمئنم خوش میگذره
ات:ولی ممکنه گیر بیوفتیم
آلیس:نچ نمیوفتیم شنل نامرئی داریم
ات:باشه پس بزن بریم
آلیس:هوراا بدو بریم...بیا اینو رو دوشت بنداز منم این طرفش رو روی خودم ميندازم...عالیه حالا بزن بریم
ات:باشه
ات ویو:از خوابگاه اومدیم بیرون باورم نمیشه نامرئی شدم...مثل اینکه کم کم داره بهم خوش میگذره. هوفففف با موفقیت از مدرسه بیرون اومدیم...حالا قرار بود بریم سمت جنگل.....به جنگل که رسیدیم شنل رو در آوردیم
آلیس:یکم صبر میکنیم بقیه هم بیان بعد بریم
ات:باشه
ات ویو:مدام از جنگل صدای های وحشتناک میومد جوری که تنت به لرزه در بیاد صدای جیرجیرک تو سکوت شب تنها چیز آرامش بخش برام بود...چند دقیقه ایستادیم که دوستای آلیس هم اومدن...وایستا ببینم اونا چرا اینجان؟!.....
ادامه دارد......
۱۴.۲k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.