بعد از پاکسازی شهری که در آن تمام امید و شوقم را از دست د
بعد از پاکسازی شهری که در آن تمام امید و شوقم را از دست دادم به پناه گاهی که باقی مردممان به آنجا پناه برده بودند رفتم
صدای گریه کسانی که عزیزانشان را از دست داده بودند به گوشم میرسید. صدای کودکانی که جیغ میکشیدند و زنان و مردانی که با داد مرا نفرین میکردند و سرزنش میکردند
آیا من لیاقتم شنیدن این حرف ها بود؟
آیا من هم داغ دار نبودم؟ چرا اشک هایم سرریز نمیشوند؟ چرا روی زمین نمیشینم و فریاد نمیزنم؟ چرا زمانی که چهره ی معشوقه ام در ذهنم نمایان میشود بجای اشک ریختن و فریاد کشیدن نفرتم از خودم چندین برابر میشود؟
میتونستم نجاتش بدم. میتونستم!
اما ممکن بود همه این مردمی که اینجا من را نفرین میکنند، تکه تکه و خورده شوند
میخواستم زنی که امید را در من زنده کرده بود نجات دهم. اما با چشمان پر از اشکش و صدای لرزانش اسمم را فریاد زد و خواهش کرد که مردم دیگر را نجات بدهم. و بعد از گفتن جمله ی «هیچوقت فراموشم نکن. دوستت دارم!» گلوله ای بر سر خودش خالی کرد و امید را در من کشت
او هنوز در قلب من زنده بود اما من فقط یک مرده ی متحرک بودم. کسی که خودش هم نمیداند از امروز به بعد هدفش از زندگی کردن چیست
صدای گریه کسانی که عزیزانشان را از دست داده بودند به گوشم میرسید. صدای کودکانی که جیغ میکشیدند و زنان و مردانی که با داد مرا نفرین میکردند و سرزنش میکردند
آیا من لیاقتم شنیدن این حرف ها بود؟
آیا من هم داغ دار نبودم؟ چرا اشک هایم سرریز نمیشوند؟ چرا روی زمین نمیشینم و فریاد نمیزنم؟ چرا زمانی که چهره ی معشوقه ام در ذهنم نمایان میشود بجای اشک ریختن و فریاد کشیدن نفرتم از خودم چندین برابر میشود؟
میتونستم نجاتش بدم. میتونستم!
اما ممکن بود همه این مردمی که اینجا من را نفرین میکنند، تکه تکه و خورده شوند
میخواستم زنی که امید را در من زنده کرده بود نجات دهم. اما با چشمان پر از اشکش و صدای لرزانش اسمم را فریاد زد و خواهش کرد که مردم دیگر را نجات بدهم. و بعد از گفتن جمله ی «هیچوقت فراموشم نکن. دوستت دارم!» گلوله ای بر سر خودش خالی کرد و امید را در من کشت
او هنوز در قلب من زنده بود اما من فقط یک مرده ی متحرک بودم. کسی که خودش هم نمیداند از امروز به بعد هدفش از زندگی کردن چیست
۲.۲k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.