پارت پنجاه و هشتم where are you کجایی به روایت زیحا:
الی تقریبا یک هفته میشد که به خانه پارک میرفت.حالا خانه برای او مثل روز اول بزرگ نبود و خیلی خوب از کارهایی که باید انجام دهد،اگاه بود.در کار های رزالین کنارش بود و او را تنها نمی گذاشت.گاهی که رزالین را می دید به نقطه ای خیره شده و به فکر فرو رفته با حرف زدن درباره خودش و زندگی اش او را سرگرم میکرد.بعضی از روز ها خیلی خسته میشد،او بیشتر از همه کسانی که انجا کار میکردند،تلاش میکرد.
الی اطلاعات زیادی هم از خانه خانم و اقای پارک جمع کرده بود.در ان خانه روزانه بیشتر از ده نفر می امدند و می رفتند.اولین بار وقتی الی ان صحنه را دید که کنار رزالین در حال کتاب خواندن بود، رزالین گفته بود زیاد کتاب خوانده و صدایش گرفته.الی هم رفت تا اب برای او بیاورد و وقتی در را باز کرد، خانه را پر دید.یکی با متر پنجره را اندازه می گرفت.یکی با کت و شلوار شیک در حال حرف زدن با گوشی بود.یکی روی پله ها نشسته و تند تند چیزی را در لپ تاپش تایپ می کرد.از لای انها خانم الموند را دید که در اشپزخانه رفت.رابطه اش با خانم الموند بهتر شده بود، یک بار بعد از اینکه الی برای کمک به او سرامیک های نو اشپزخانه را تی میکشید،خانم الموند بی خبر گونه او را بوسید.خانم الموند گفته بود:"همه اینجا کار میکنند. "
"چه کاری؟"
"فقط خانم و اقای پارک میدونه کی اینجا چیکار میکنه.بقیه نمیدونن...کارمند ها هم از هم سوال نمیپرسن.فقط کارشون رو انجام میدن و گزارشش رو به خانم و اقا میدن.اکثر مواقع به اقا."
الی هم فقط سر تکان داده و با لیوان اب از لا به لای انها به اتاق بازگشته بود.
"نظر شما چیه الی؟"
"اممم...خب"
"حس میکنم رزالین خیلی تغییر کرده."
گونه اش را پایین داده و زیر چشمی به او نگاه کرد و گفت:
"همه اش به خاطر شماست."
الی خندید و سرش را پایین انداخت.
"ممنونم اقای پارک."
یک کت بلند سفید با شلواری همرنگ ان پوشیده بود.در تمام انگشتانش به جز شست و انگشت کوچک دست راستش همه از انگشتر پر بود.از حلقه های نقره ای...از مچ دست چپش دستبند درخشانی اویزان بود. با دقت ظرفی به موهای بلوندش تاف زده شده بود.(دو روز پیش او موهایش را بلوند کرد).الی تا به حال صورت میکاپ شده اش را ندیده بود.جیمین به قدری عوض شده بود که الی در اولین نگاه او را شناخت.
وقتی زمان چرت عصرانه رزالین بود الی کنار او نشسته بود.اکثر مواقع الی هم میخوابید اما جیمین را دید که در را ارام باز کرده و از لای در با انگشت اشاره اش به او اشاره میکند.الی دهانش را باز کرد و میخواست چیزی بگوید که صدای هیش مانندی مانع او شد.صدایی که مثل آوا بود، اتاق را پر کرد:
"بیا بیرون."
الی ارام از روی تخت پایین امد،رزالین کمی تکان خورد و دوباره به وضعیت اولش برگشت.با هم به طبقه پایین رفتند.روی مبل دو نفره الی و جیمین کنار هم نشستند.خانه ساکت بود و کمترین صدا در دیوار ها می پیچید.
جیمین نفس عمیقی کشید و به خانه اش نگاه سرسری انداخت و با خود گفت:
"تا یک ساعت دیگه ادم از سر و کول این خونه بالا میره."
"با من کاری داشتید؟"
کتش را پایین کشید و صاف کرد.بعد با کف دستش روی یقه ان کشید.
"اوه بله."
راستای نگاه الی را دنبال کرد و به کفش هایش ختم شد.
"اگه منو اینجوری دیدید تعجب نکنید."
کفش هایش براق بود.براق و نو.الی تلاش میکرد، نرود و صورتش را به ان نچسباند تا ببیند میشود خودش را در ان ببیند یا نه.
"به خاطر عکاسیه."
حالا هر دو به کفش ها نگاه کردند.
تبلیغ همین کفش هاست."
الی درحالیکه سرش را تکان میداد،بالا اورد و با خود زمزمه کرد.
"عکاسی."
الی اطلاعات زیادی هم از خانه خانم و اقای پارک جمع کرده بود.در ان خانه روزانه بیشتر از ده نفر می امدند و می رفتند.اولین بار وقتی الی ان صحنه را دید که کنار رزالین در حال کتاب خواندن بود، رزالین گفته بود زیاد کتاب خوانده و صدایش گرفته.الی هم رفت تا اب برای او بیاورد و وقتی در را باز کرد، خانه را پر دید.یکی با متر پنجره را اندازه می گرفت.یکی با کت و شلوار شیک در حال حرف زدن با گوشی بود.یکی روی پله ها نشسته و تند تند چیزی را در لپ تاپش تایپ می کرد.از لای انها خانم الموند را دید که در اشپزخانه رفت.رابطه اش با خانم الموند بهتر شده بود، یک بار بعد از اینکه الی برای کمک به او سرامیک های نو اشپزخانه را تی میکشید،خانم الموند بی خبر گونه او را بوسید.خانم الموند گفته بود:"همه اینجا کار میکنند. "
"چه کاری؟"
"فقط خانم و اقای پارک میدونه کی اینجا چیکار میکنه.بقیه نمیدونن...کارمند ها هم از هم سوال نمیپرسن.فقط کارشون رو انجام میدن و گزارشش رو به خانم و اقا میدن.اکثر مواقع به اقا."
الی هم فقط سر تکان داده و با لیوان اب از لا به لای انها به اتاق بازگشته بود.
"نظر شما چیه الی؟"
"اممم...خب"
"حس میکنم رزالین خیلی تغییر کرده."
گونه اش را پایین داده و زیر چشمی به او نگاه کرد و گفت:
"همه اش به خاطر شماست."
الی خندید و سرش را پایین انداخت.
"ممنونم اقای پارک."
یک کت بلند سفید با شلواری همرنگ ان پوشیده بود.در تمام انگشتانش به جز شست و انگشت کوچک دست راستش همه از انگشتر پر بود.از حلقه های نقره ای...از مچ دست چپش دستبند درخشانی اویزان بود. با دقت ظرفی به موهای بلوندش تاف زده شده بود.(دو روز پیش او موهایش را بلوند کرد).الی تا به حال صورت میکاپ شده اش را ندیده بود.جیمین به قدری عوض شده بود که الی در اولین نگاه او را شناخت.
وقتی زمان چرت عصرانه رزالین بود الی کنار او نشسته بود.اکثر مواقع الی هم میخوابید اما جیمین را دید که در را ارام باز کرده و از لای در با انگشت اشاره اش به او اشاره میکند.الی دهانش را باز کرد و میخواست چیزی بگوید که صدای هیش مانندی مانع او شد.صدایی که مثل آوا بود، اتاق را پر کرد:
"بیا بیرون."
الی ارام از روی تخت پایین امد،رزالین کمی تکان خورد و دوباره به وضعیت اولش برگشت.با هم به طبقه پایین رفتند.روی مبل دو نفره الی و جیمین کنار هم نشستند.خانه ساکت بود و کمترین صدا در دیوار ها می پیچید.
جیمین نفس عمیقی کشید و به خانه اش نگاه سرسری انداخت و با خود گفت:
"تا یک ساعت دیگه ادم از سر و کول این خونه بالا میره."
"با من کاری داشتید؟"
کتش را پایین کشید و صاف کرد.بعد با کف دستش روی یقه ان کشید.
"اوه بله."
راستای نگاه الی را دنبال کرد و به کفش هایش ختم شد.
"اگه منو اینجوری دیدید تعجب نکنید."
کفش هایش براق بود.براق و نو.الی تلاش میکرد، نرود و صورتش را به ان نچسباند تا ببیند میشود خودش را در ان ببیند یا نه.
"به خاطر عکاسیه."
حالا هر دو به کفش ها نگاه کردند.
تبلیغ همین کفش هاست."
الی درحالیکه سرش را تکان میداد،بالا اورد و با خود زمزمه کرد.
"عکاسی."
۵.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.