پارت ۲
پارت ۲
زن با چهره ای غم زده دستاشو دور خودش حلقه کرد و اشک مزاحمی از چشماش ریخت
دختر کوچولوش!دختر کوچولوشو با دستای خودش تحویل اون خانواده ی لعنتی داد!
هنوز هم خنده ی کثیف اون مرد جلوی چشاش بود بغضی کرد و دوباره صدای گریش خونه رو پر کرد....
پرش به ۵ سال بعد
+یااا نکنننن بدش منننن مال منههه
×عروسک منه!
+گریه"عمو...هق...هق...عموو
÷ششش عزیزم چیشده
+دخترت اذیتم میکنه ..هق..
×بابا!
÷میا!زود باش عذر خواهی کن!
@ ا اما من نمیخوام!
+مامانیییی هققق کجاییی بیااا
÷بیا بریم پیش مامانت خب؟
_بابا؟میشه چند لحظه منو هایونو تنها بزارید؟
÷نامجون حواست باشه!زن عموت رو هایون حساسه!
_چشم بابا
بعد از رفتن بابای نامجون و میا نامجون نزدیک هایون شد و بغلش کرد هایون دختر کوچولوی ۵ ساله و بامزه ای بود که حالا توی بغل نامجون پسر مهربون و خوب ۱۴ ساله بود
_خواهر من لجبازه!تو ببخشش دختر عمو!
+اما اون عروسک من بود!
_پسش میگیرم
!واقعنی؟
_معلومه خانوم کوچولو
+مرسیییییی جیغ"
_خنده
که ناگهان صدای نگران زنی که هایون رو به فرزند خوندگی گرفته بود بلند شد
# هایونا؟مامانی؟
+مامانییی بغلش کرد"
# نگران شدم
!نگران نباش مامانی
# نامجون بیا داخل هوا داره تاریک میشه
_چشم زن عمو
خب واسه اونایی که قاطی کردن
دشمن پدر هایون قبلا با مامانش شرط بسته بود که هایونو بده بهش تا به برادرش بده که زنش بچه دار نمیشه
حالا هایون دختر برادر دشمن پدر هایونه
و نامجون یکی از پسرعموهاشه
زن با چهره ای غم زده دستاشو دور خودش حلقه کرد و اشک مزاحمی از چشماش ریخت
دختر کوچولوش!دختر کوچولوشو با دستای خودش تحویل اون خانواده ی لعنتی داد!
هنوز هم خنده ی کثیف اون مرد جلوی چشاش بود بغضی کرد و دوباره صدای گریش خونه رو پر کرد....
پرش به ۵ سال بعد
+یااا نکنننن بدش منننن مال منههه
×عروسک منه!
+گریه"عمو...هق...هق...عموو
÷ششش عزیزم چیشده
+دخترت اذیتم میکنه ..هق..
×بابا!
÷میا!زود باش عذر خواهی کن!
@ ا اما من نمیخوام!
+مامانیییی هققق کجاییی بیااا
÷بیا بریم پیش مامانت خب؟
_بابا؟میشه چند لحظه منو هایونو تنها بزارید؟
÷نامجون حواست باشه!زن عموت رو هایون حساسه!
_چشم بابا
بعد از رفتن بابای نامجون و میا نامجون نزدیک هایون شد و بغلش کرد هایون دختر کوچولوی ۵ ساله و بامزه ای بود که حالا توی بغل نامجون پسر مهربون و خوب ۱۴ ساله بود
_خواهر من لجبازه!تو ببخشش دختر عمو!
+اما اون عروسک من بود!
_پسش میگیرم
!واقعنی؟
_معلومه خانوم کوچولو
+مرسیییییی جیغ"
_خنده
که ناگهان صدای نگران زنی که هایون رو به فرزند خوندگی گرفته بود بلند شد
# هایونا؟مامانی؟
+مامانییی بغلش کرد"
# نگران شدم
!نگران نباش مامانی
# نامجون بیا داخل هوا داره تاریک میشه
_چشم زن عمو
خب واسه اونایی که قاطی کردن
دشمن پدر هایون قبلا با مامانش شرط بسته بود که هایونو بده بهش تا به برادرش بده که زنش بچه دار نمیشه
حالا هایون دختر برادر دشمن پدر هایونه
و نامجون یکی از پسرعموهاشه
۳.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.