my life is a disester
my life is a disester
زندگی فاجعه ی من
پارت ۲۶:
ا.ت ویو:
اهنگ ملایمی پخش شد زوج ها باهم میرقصیدن من و تهیونگ هم بلند شدیم که برقصیم....وقتی رفتیم وسط سالن همه زوج هایی که داشتن میرقصیدن ایستادن و به ما دوتا خیره شدن....تهیونگ با دستش دستمو گرفته بود و با اون یکی دستش کمرم و گرفت منم یه دستم و گذاشتم رو کتفش....همونجور درحال رقصیدن بودیم که تهیونگ ازم فاصله گرفت....یکم تعجب کردم ولی یه چشمک بهم زد و یادم افتاد یه رقصی و باهم تمرین کرده بودیم....من شروع کردم به رقصیدن اونم همراهیم میکرد....بعد از تموم شدن رقص من و تهیونگ همدیگه رو بغل کردیم بقیه هم برامون دست میزدن.....رفتیم سره جای مخصوصمون که من گفتم
ا.ت: عاا من باید برم دستشویی
تهیونگ: میخای بیام کمکت؟(بخاطر لباسش که بلنده)
ا.ت: عاا ن..نه نه تو بشین میگم مادر بیاد
تهیونگ: باشه هرجور راحتی
بلند شدم رفتم سمت مادر تهیونگ و اروم بهش گفتم که بیاد کمکم اونم گفت باشه
رفتیم و من کارم و انجام دادم مادر تهیونگ هم کمکم کرد لباسم و درست کنم داشتیم میرفتیم بیرون که یهو بابام جلوم سبز شد
بابا: ا.ت....دخترمم
ا.ت: اینجا چکار میکنی!
بابا: خب معلومه....اومدم تورو ببینم
ا.ت: خب دیدی حالا برو
بابا:(رو به مادر تهیونگ) میشه مارو تنها بزارید؟
مادر: عا...بله راحت بله....عروس گلم من میرم(رفت)
ا.ت: تو که الان باید پایه قمار و بدبخت کردن خودت باشی
بابا: ا.ت...من واقعا مجبور بودم....اگه تورو نمیدادم آواره میشدیم توی کوچه و خیابون....ولی ببین الان یه زندگی کامل و بهتر از قبل داری...!
اون راست میگفت من الان یه زندگی خیلی خوب دارم و خوشحالم به تهیونگ فروخته شدم
ا.ت: باشه....میبخشمت...ولی یه شرطی
بابا: چ...چه شرطی
ا.ت: قمار کردن و فراموش کن
بابا: باشه...قول میدم
بابام و بغل کردم و گفتم
ا.ت: دلم خیلی برات تنگ شده بود
موهامو ناز کرد و گفت
بابا: منم همینطور دخترم....همیشه دوست داشتم توی این لباس ببینمت....خیلی بهت میاد
ا.ت:*لبخند
(اخر شب)
من و تهیونگ سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت....توی راه بودیم که دیدم تهیونگ دستش رو دندست....دستم و گذاشتم رو دستش که پسم زد!
تعجب کردم....که یهو دستم و گرفت گذاشت رو دنده دست خودشم گذاشت و دنده رو عوض کرد.
ا.ت: این چه کاریه اخه*خنده
تهیونگ: امشب چطور بود
ا.ت: بهترین شب زندگیم بود
تهیونگ: ببین تو حق نداری اینقد خوشگل باشیا
ا.ت: توهم حق نداری اینقد جذاب باشی
تهیونگ: من فقد برای تو جذابم
ا.ت و تهیونگ:(هم زمان) نه برای کسه دیگه ای!
(کامنت فراموش نشه)
ادامه دارد.....
زندگی فاجعه ی من
پارت ۲۶:
ا.ت ویو:
اهنگ ملایمی پخش شد زوج ها باهم میرقصیدن من و تهیونگ هم بلند شدیم که برقصیم....وقتی رفتیم وسط سالن همه زوج هایی که داشتن میرقصیدن ایستادن و به ما دوتا خیره شدن....تهیونگ با دستش دستمو گرفته بود و با اون یکی دستش کمرم و گرفت منم یه دستم و گذاشتم رو کتفش....همونجور درحال رقصیدن بودیم که تهیونگ ازم فاصله گرفت....یکم تعجب کردم ولی یه چشمک بهم زد و یادم افتاد یه رقصی و باهم تمرین کرده بودیم....من شروع کردم به رقصیدن اونم همراهیم میکرد....بعد از تموم شدن رقص من و تهیونگ همدیگه رو بغل کردیم بقیه هم برامون دست میزدن.....رفتیم سره جای مخصوصمون که من گفتم
ا.ت: عاا من باید برم دستشویی
تهیونگ: میخای بیام کمکت؟(بخاطر لباسش که بلنده)
ا.ت: عاا ن..نه نه تو بشین میگم مادر بیاد
تهیونگ: باشه هرجور راحتی
بلند شدم رفتم سمت مادر تهیونگ و اروم بهش گفتم که بیاد کمکم اونم گفت باشه
رفتیم و من کارم و انجام دادم مادر تهیونگ هم کمکم کرد لباسم و درست کنم داشتیم میرفتیم بیرون که یهو بابام جلوم سبز شد
بابا: ا.ت....دخترمم
ا.ت: اینجا چکار میکنی!
بابا: خب معلومه....اومدم تورو ببینم
ا.ت: خب دیدی حالا برو
بابا:(رو به مادر تهیونگ) میشه مارو تنها بزارید؟
مادر: عا...بله راحت بله....عروس گلم من میرم(رفت)
ا.ت: تو که الان باید پایه قمار و بدبخت کردن خودت باشی
بابا: ا.ت...من واقعا مجبور بودم....اگه تورو نمیدادم آواره میشدیم توی کوچه و خیابون....ولی ببین الان یه زندگی کامل و بهتر از قبل داری...!
اون راست میگفت من الان یه زندگی خیلی خوب دارم و خوشحالم به تهیونگ فروخته شدم
ا.ت: باشه....میبخشمت...ولی یه شرطی
بابا: چ...چه شرطی
ا.ت: قمار کردن و فراموش کن
بابا: باشه...قول میدم
بابام و بغل کردم و گفتم
ا.ت: دلم خیلی برات تنگ شده بود
موهامو ناز کرد و گفت
بابا: منم همینطور دخترم....همیشه دوست داشتم توی این لباس ببینمت....خیلی بهت میاد
ا.ت:*لبخند
(اخر شب)
من و تهیونگ سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت....توی راه بودیم که دیدم تهیونگ دستش رو دندست....دستم و گذاشتم رو دستش که پسم زد!
تعجب کردم....که یهو دستم و گرفت گذاشت رو دنده دست خودشم گذاشت و دنده رو عوض کرد.
ا.ت: این چه کاریه اخه*خنده
تهیونگ: امشب چطور بود
ا.ت: بهترین شب زندگیم بود
تهیونگ: ببین تو حق نداری اینقد خوشگل باشیا
ا.ت: توهم حق نداری اینقد جذاب باشی
تهیونگ: من فقد برای تو جذابم
ا.ت و تهیونگ:(هم زمان) نه برای کسه دیگه ای!
(کامنت فراموش نشه)
ادامه دارد.....
۱۱.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.