~~~فیک خانواده مخفی جئون(همسر مخفی)~~~
پارت ۴
هول شده نشستم که از چشمش دور نموند
_چیزی میخوری بگم بیارن؟!
ن..نه فقط...
_سیوان ! انقد تکرارش نکن خوشگلم من میدونم تو چی میخوای !
سوالی نگاهش کردم ؛
_ا.ت تو باید برگردی !
نه
_خب...پس سیوان بی سیوان !
چرا داری مجبورم میکنی ! بچه مو بده برم !
نگاه خیره و ترسناکش رو از چشمای اشکیم گرفت و بلند شد
_الان دارم بهت لطف میکنم میزارم کنار بچه مون بمونی ا.ت ! وگرنه میتونستم مثل تو..بی رحم باشم !
هر دادگاه و پاسگاهی که بری ا.ت...بازم اون بچه کنارِ من میمونه
آب بینی مو بالا کشیدم
ولی تو اذیتم میکنی !
صدای دادش تو کل خونه پیچید
_چرا نمیفهمی خوشگلم الان پای ی بچه هم وسطه یا بمون براش مادری کن مثل تموم این پنج سال یا از زندگیش برو !
خب همینجوری نمیشه ..! من شرط دارم
کلافه چشماشو بست
_هیچ شرطی مبنی بر بودن سیوان کنارت ، نیست !!
حالا هم پاشو شام بریم بیرون
پس سی...
_فقط منو تو ! تنها !
باشه
_بعدش سیوانو میبینی !
نگاهمو به دور و بر میدوزم
به اکیپ های دست جمعی که با هم خوش و بش داشتن
یا به زوجین زیبایی که شب شونو رویایی میکردن
در آخر نگاهم به جونگکوک افتاد با چشمای منظور دارش بهم خیره شد !
متعجب سر تکون دادم چیه ؟!
_خیلی انتظار یک شب تنهایی مونو میکشیدم ا.ت
مخصوصن شبای بعدش تا صبح..
بس کن
آبرو بالا انداخت
دیگه نمیخوام اینجور چیزا بشنوم
_ا.ت من دوستت دارم چطور اینو نمیبینی !
چون باورش ندارم
_ولی ما الان بچه داریم از هم !
ناخواسته بدنیا اومد
با فکی سفت شده غرید
_هیچوقت این مزخرفات رو به زبونت نیار خوشگلم اون بچه مایه عشق و شادی ماست !.
دستش رو از روی میز پشت دستام گذاشت و فشورد
_از عشق مون !
دستامو از دستاش بیرون کشیدم
نه از رابطه های زوری.....
یهو چیز سنگینی جلو دهنم حس کردم
با پشت دستش کوبیده بود رو لبام
با درد صورتمو جمع کردم
_مگه نگفتم دیگه همیچین مزخرفی نگو هاان !
با خجالت و ترس به بقیه نگاهی انداختم
اما انگار کسی حواسش به ما نبود !
نادر و پشیمون دست به موهاش کشید
_ببین اومدم شب خوبی برات بسازم خودت چجوری کردیش !
بلند شد و بیرون رفت .
پارت ۴
هول شده نشستم که از چشمش دور نموند
_چیزی میخوری بگم بیارن؟!
ن..نه فقط...
_سیوان ! انقد تکرارش نکن خوشگلم من میدونم تو چی میخوای !
سوالی نگاهش کردم ؛
_ا.ت تو باید برگردی !
نه
_خب...پس سیوان بی سیوان !
چرا داری مجبورم میکنی ! بچه مو بده برم !
نگاه خیره و ترسناکش رو از چشمای اشکیم گرفت و بلند شد
_الان دارم بهت لطف میکنم میزارم کنار بچه مون بمونی ا.ت ! وگرنه میتونستم مثل تو..بی رحم باشم !
هر دادگاه و پاسگاهی که بری ا.ت...بازم اون بچه کنارِ من میمونه
آب بینی مو بالا کشیدم
ولی تو اذیتم میکنی !
صدای دادش تو کل خونه پیچید
_چرا نمیفهمی خوشگلم الان پای ی بچه هم وسطه یا بمون براش مادری کن مثل تموم این پنج سال یا از زندگیش برو !
خب همینجوری نمیشه ..! من شرط دارم
کلافه چشماشو بست
_هیچ شرطی مبنی بر بودن سیوان کنارت ، نیست !!
حالا هم پاشو شام بریم بیرون
پس سی...
_فقط منو تو ! تنها !
باشه
_بعدش سیوانو میبینی !
نگاهمو به دور و بر میدوزم
به اکیپ های دست جمعی که با هم خوش و بش داشتن
یا به زوجین زیبایی که شب شونو رویایی میکردن
در آخر نگاهم به جونگکوک افتاد با چشمای منظور دارش بهم خیره شد !
متعجب سر تکون دادم چیه ؟!
_خیلی انتظار یک شب تنهایی مونو میکشیدم ا.ت
مخصوصن شبای بعدش تا صبح..
بس کن
آبرو بالا انداخت
دیگه نمیخوام اینجور چیزا بشنوم
_ا.ت من دوستت دارم چطور اینو نمیبینی !
چون باورش ندارم
_ولی ما الان بچه داریم از هم !
ناخواسته بدنیا اومد
با فکی سفت شده غرید
_هیچوقت این مزخرفات رو به زبونت نیار خوشگلم اون بچه مایه عشق و شادی ماست !.
دستش رو از روی میز پشت دستام گذاشت و فشورد
_از عشق مون !
دستامو از دستاش بیرون کشیدم
نه از رابطه های زوری.....
یهو چیز سنگینی جلو دهنم حس کردم
با پشت دستش کوبیده بود رو لبام
با درد صورتمو جمع کردم
_مگه نگفتم دیگه همیچین مزخرفی نگو هاان !
با خجالت و ترس به بقیه نگاهی انداختم
اما انگار کسی حواسش به ما نبود !
نادر و پشیمون دست به موهاش کشید
_ببین اومدم شب خوبی برات بسازم خودت چجوری کردیش !
بلند شد و بیرون رفت .
۴.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.