وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟔𝟕❦
ا.ت=خ......خوشحال نشدی ؟ م.....من
یونگی=مگه میشه خوشحال نشم ؟ هوم ؟
نزدیکم شد و لباشو گذاشت رو لبام که سریع ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت=یونگیا......لبات رژی میشه
یونگی=مهم نیست......بیا اینجا ببینم
دوباره دستشو گذاشت پشت گردنم و لباشو گذاشت رو لبام .
چند ثانیه بعد ازم جدا شد و گفت
یونگی=این بهترین کادوی عمرم بود
ا.ت=خوشحالم.....که خوشحال شدی....فکر کردم میگی بچه رو نمیخوای
یونگی=چرا نخوام ؟ این بچه حاصل عشق من و توعه.....باباش منم و مامانش تو ..
چجوری میتونم بچه ی همچین مامان خوشگلی که زندگی منه رو قبول نکنم ؟ هوم ؟
ا.ت=دوست دارم.......خیلی
یونگی=منم عاشقتم
ا.ت=سورپرایزت خیلی قشنگ بود....یادم نبود تولدمه
یونگی=خنگم شدی ؟ تاحالا خنگ جذاب ندیده بودم
ا.ت=خنگ نشدم.....حواسم به کادوی تو بود...
از صبح میخواستم بهت زنگ بزنم ولی هی گفتی سرکاری
یونگی=ببخشید بیب.....جبران کردم.....نکردم ؟
کیک بخوریم ؟
ا.ت=اوهوم
....................
بعد از خوردن کیک و عکس گرفتن سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ..
ا.ت=یو.....یونگی ؟ میشه درمورد یه چیزی صحبت کنیم ؟
اومد کنارم رو تخت نشست و گفت
یونگی=آره بیب.....درمورد صد چیز صحبت میکنیم.....جانم
ا.ت=میدونم قبلاً درموردش بهم گفتی ولی...
قانع نشدم
یونگی=درمورد.......درمورد دانشگاه رفتنه ؟
ا.ت=ا....آره توروخدا بزار برم.....اگه بچمون به دنیا بیاد سختم میشه ولی.....تا قبل اون حدودا بیشتر کارای ادامه تحصیلم اوکی میشه
یونگی=بیب.......
ا.ت=میدونم جوابت چیه.....باشه اشکالی نداره
اومدم از رو تخت بلند شم که یونگی دستم رو کشید و باهم رو تخت دراز کشیدیم و منو کشید تو بغلش و گفت
یونگی=بیبی گرل نمیزاری حتی حرف بزنم ؟ هوم ؟ خودت میبری و میدوزی ؟
ا.ت=میدونم میخوای چی بگی......میخوای بگی نه
یونگی=نه.....تصمیمم عوض شد....میتونی بری و هرکار میخوای بکنی....بچه هم نمیتونه جلو کار و علاقه های تورو بگیره ...
میتونی هرکاری که دوست داری بکنی ...
من پشتتم ولی قبلش بهم بگو....سرخود کاری نکن.......باشه بیب ؟
ا.ت=باشه.......ممنونم
لبخندی زد و بوسه ی کوتاهی رو لبام گذاشت
***
یونگی=مگه میشه خوشحال نشم ؟ هوم ؟
نزدیکم شد و لباشو گذاشت رو لبام که سریع ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت=یونگیا......لبات رژی میشه
یونگی=مهم نیست......بیا اینجا ببینم
دوباره دستشو گذاشت پشت گردنم و لباشو گذاشت رو لبام .
چند ثانیه بعد ازم جدا شد و گفت
یونگی=این بهترین کادوی عمرم بود
ا.ت=خوشحالم.....که خوشحال شدی....فکر کردم میگی بچه رو نمیخوای
یونگی=چرا نخوام ؟ این بچه حاصل عشق من و توعه.....باباش منم و مامانش تو ..
چجوری میتونم بچه ی همچین مامان خوشگلی که زندگی منه رو قبول نکنم ؟ هوم ؟
ا.ت=دوست دارم.......خیلی
یونگی=منم عاشقتم
ا.ت=سورپرایزت خیلی قشنگ بود....یادم نبود تولدمه
یونگی=خنگم شدی ؟ تاحالا خنگ جذاب ندیده بودم
ا.ت=خنگ نشدم.....حواسم به کادوی تو بود...
از صبح میخواستم بهت زنگ بزنم ولی هی گفتی سرکاری
یونگی=ببخشید بیب.....جبران کردم.....نکردم ؟
کیک بخوریم ؟
ا.ت=اوهوم
....................
بعد از خوردن کیک و عکس گرفتن سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ..
ا.ت=یو.....یونگی ؟ میشه درمورد یه چیزی صحبت کنیم ؟
اومد کنارم رو تخت نشست و گفت
یونگی=آره بیب.....درمورد صد چیز صحبت میکنیم.....جانم
ا.ت=میدونم قبلاً درموردش بهم گفتی ولی...
قانع نشدم
یونگی=درمورد.......درمورد دانشگاه رفتنه ؟
ا.ت=ا....آره توروخدا بزار برم.....اگه بچمون به دنیا بیاد سختم میشه ولی.....تا قبل اون حدودا بیشتر کارای ادامه تحصیلم اوکی میشه
یونگی=بیب.......
ا.ت=میدونم جوابت چیه.....باشه اشکالی نداره
اومدم از رو تخت بلند شم که یونگی دستم رو کشید و باهم رو تخت دراز کشیدیم و منو کشید تو بغلش و گفت
یونگی=بیبی گرل نمیزاری حتی حرف بزنم ؟ هوم ؟ خودت میبری و میدوزی ؟
ا.ت=میدونم میخوای چی بگی......میخوای بگی نه
یونگی=نه.....تصمیمم عوض شد....میتونی بری و هرکار میخوای بکنی....بچه هم نمیتونه جلو کار و علاقه های تورو بگیره ...
میتونی هرکاری که دوست داری بکنی ...
من پشتتم ولی قبلش بهم بگو....سرخود کاری نکن.......باشه بیب ؟
ا.ت=باشه.......ممنونم
لبخندی زد و بوسه ی کوتاهی رو لبام گذاشت
***
۵۹.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.