بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 9)
ات: لعنتی ( گوشیو پرت کرد کنار)
..
( پرش زمانی ساعت 8 شب)
ات ویو
از روی ناچاری بلند شدم و یه دوش 20 مینی گرفتم و اومدم و موهامو شونه کردم و باز گذاشتم....یه آرایش لایت کردم و لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم و داشتم میرفتم سمت در که یهو....
پدر ات: هعی ات کجا داری میری بسلامتی با این تیپ و قیافه؟
ات: عااا من چیزه....
( یهو یکی دستشو گذاشت رو شونه ات و گفت)
تهیونگ: ایشون با من هماهنگ کردن که تو خونه ی دوستشون یه مهمونی هستش و قراره من ببرمشون و حواسم بهشون باشه
پدر ات: اها خوبه خیلی خب فقط زیاد دیر نیاید
ات: چشم پدر ممنون
( با تهیونگ رفتن سوار ماشین شدن)
( تو ماشین)
ات: ممنونم
تهیونگ: بابت؟
ات: اینکه پدرمو پیچوندی ( لبخند)
تهیونگ: امیدوارم امشب هیچ اتفاقی نیوفته مخصوصا با این تیپ و قیافه ای که زدی ( یه نگاه بهش کرد)
ات: لباسم اونقدرام باز نیست که
تهیونگ: هر چی ( سرد)
ات: اگه اون 1 درصد اتفاقی هم که افتاد میای پیشم دیگه؟ تا ازم محافظت کنی
تهیونگ: کار من اینه ( ترمز کرد) رسیدیم
ات: ممنون ( از ماشین پیاده شد و رفت تو بار... دنبال یونا بود که پیداش کرد و رفت نشست پیشش)
یونا: بالاخره اومدیا
ات: اوهوم....
یونا: خوبه... لباس مشکی پوشیدی... ببین چقد بار خوبه
ات: ( نگاه به دور برش کرد و سرفه کرد) آره خیلی اصلا ( با حالت مسخره)
یونا: یکم از روحیه ی افسردگی بیا بیرون دختر
ات: من حالم خوبه یونا.... چقد لباست بازه
یونا: پس چی.... میخوام از سینگل بودن در بیام دیگه
ات: یه جورایی پشیمونم اومدم
یونا: بیخیال بابا توعم یه روز اومده بیرون حالا ها... ( یه الکل داد دست ات)
یونا: بخور ببین چطوره
ات: نمیخوام ( گذاشت رو میز)
یونا: 😒😐
( یه پسر اومد سمتشون)
پسره: ( خطاب به یونا) خانوم زیبایی مثل شما افتخار رقصیدن میدین با من؟( دستشو اورد جلو)
یونا: البته ( دستشو گرفت و رفتن وسط برای رقص)
ات: ای یونا....
...
ات ویو
بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد.... برای همین بلند شدم تا برم سمت در که یهو به یه نفر خوردم که نوشیدنیش ریخت رو لباسم
...
ات: هعی اقا حواست کجاست
... : اوه من معذرت میخوام
( تا نگاهشون بهم افتاد تعجب کردن)
ات: وای خدا.... جین خودتی؟!!!
جین: چطوری اتتتت
ات: واییی اوپااااا ( پرید بغلش و اونم متقابل بغلش کرد)
(𝐏𝐚𝐫𝐭 9)
ات: لعنتی ( گوشیو پرت کرد کنار)
..
( پرش زمانی ساعت 8 شب)
ات ویو
از روی ناچاری بلند شدم و یه دوش 20 مینی گرفتم و اومدم و موهامو شونه کردم و باز گذاشتم....یه آرایش لایت کردم و لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم و داشتم میرفتم سمت در که یهو....
پدر ات: هعی ات کجا داری میری بسلامتی با این تیپ و قیافه؟
ات: عااا من چیزه....
( یهو یکی دستشو گذاشت رو شونه ات و گفت)
تهیونگ: ایشون با من هماهنگ کردن که تو خونه ی دوستشون یه مهمونی هستش و قراره من ببرمشون و حواسم بهشون باشه
پدر ات: اها خوبه خیلی خب فقط زیاد دیر نیاید
ات: چشم پدر ممنون
( با تهیونگ رفتن سوار ماشین شدن)
( تو ماشین)
ات: ممنونم
تهیونگ: بابت؟
ات: اینکه پدرمو پیچوندی ( لبخند)
تهیونگ: امیدوارم امشب هیچ اتفاقی نیوفته مخصوصا با این تیپ و قیافه ای که زدی ( یه نگاه بهش کرد)
ات: لباسم اونقدرام باز نیست که
تهیونگ: هر چی ( سرد)
ات: اگه اون 1 درصد اتفاقی هم که افتاد میای پیشم دیگه؟ تا ازم محافظت کنی
تهیونگ: کار من اینه ( ترمز کرد) رسیدیم
ات: ممنون ( از ماشین پیاده شد و رفت تو بار... دنبال یونا بود که پیداش کرد و رفت نشست پیشش)
یونا: بالاخره اومدیا
ات: اوهوم....
یونا: خوبه... لباس مشکی پوشیدی... ببین چقد بار خوبه
ات: ( نگاه به دور برش کرد و سرفه کرد) آره خیلی اصلا ( با حالت مسخره)
یونا: یکم از روحیه ی افسردگی بیا بیرون دختر
ات: من حالم خوبه یونا.... چقد لباست بازه
یونا: پس چی.... میخوام از سینگل بودن در بیام دیگه
ات: یه جورایی پشیمونم اومدم
یونا: بیخیال بابا توعم یه روز اومده بیرون حالا ها... ( یه الکل داد دست ات)
یونا: بخور ببین چطوره
ات: نمیخوام ( گذاشت رو میز)
یونا: 😒😐
( یه پسر اومد سمتشون)
پسره: ( خطاب به یونا) خانوم زیبایی مثل شما افتخار رقصیدن میدین با من؟( دستشو اورد جلو)
یونا: البته ( دستشو گرفت و رفتن وسط برای رقص)
ات: ای یونا....
...
ات ویو
بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد.... برای همین بلند شدم تا برم سمت در که یهو به یه نفر خوردم که نوشیدنیش ریخت رو لباسم
...
ات: هعی اقا حواست کجاست
... : اوه من معذرت میخوام
( تا نگاهشون بهم افتاد تعجب کردن)
ات: وای خدا.... جین خودتی؟!!!
جین: چطوری اتتتت
ات: واییی اوپااااا ( پرید بغلش و اونم متقابل بغلش کرد)
۴.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.