تک پارتی^
تک پارتی^
ویو ته
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم دست و صورتمو شستم لباس فرممو پوشیدم راهیه مدسه شدم قبل از خروج از اتاق تو آینه نگاهی به خودم انداختم چهره ایی که بعد از مرگ جیمین رفیقی که مثل برادرم بود دیگه رنگ و بوی لبخند و خوشحالی ندید و من به این معتقدم که نمیبینه ، حالا ۳سال از مرگ جیمین میگذره و روزای من کاملا تکراری شده بلاخره فکر و خیال رو کنار گذاشتم و سمت مدرسه حرکت کردم ، حالا شدم بودم پسر مغروری که کسی جرعت حرف زدن باهاش رو نداشت چه برسه به رفاقت، تو راهرو که داشتم سمت کلاس میرفتم اقای مدیر صدام زد به ناچار پیچیدم داخل دفتر مدیریت (ته:؟ ، اقای مدیر:!)
؟:بله اقای مدیر
!:ته بابد یه کاری برام بکنی
حالا اون کار چیه؟!😉 شما حدس بزنید
این داستان ادامه دارد.
ویو ته
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم دست و صورتمو شستم لباس فرممو پوشیدم راهیه مدسه شدم قبل از خروج از اتاق تو آینه نگاهی به خودم انداختم چهره ایی که بعد از مرگ جیمین رفیقی که مثل برادرم بود دیگه رنگ و بوی لبخند و خوشحالی ندید و من به این معتقدم که نمیبینه ، حالا ۳سال از مرگ جیمین میگذره و روزای من کاملا تکراری شده بلاخره فکر و خیال رو کنار گذاشتم و سمت مدرسه حرکت کردم ، حالا شدم بودم پسر مغروری که کسی جرعت حرف زدن باهاش رو نداشت چه برسه به رفاقت، تو راهرو که داشتم سمت کلاس میرفتم اقای مدیر صدام زد به ناچار پیچیدم داخل دفتر مدیریت (ته:؟ ، اقای مدیر:!)
؟:بله اقای مدیر
!:ته بابد یه کاری برام بکنی
حالا اون کار چیه؟!😉 شما حدس بزنید
این داستان ادامه دارد.
۲.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.