سرنوشت نفرین شده...
پارت 37
بعد غذام آقای جانگ منو برد خونه و تا شب فیلم دیدم و نقاشی کشیدم تا اینکه شب حدود ساعت یازده کوک اومد خونه
-سلاام
خسته بنظر میرسید
گوشی شو پرت کرد رو مبل و موهاشو دو دستی داد عقب
+سلام
-خبب چجوری بود کارت؟
+هوم خوب بود
اومد لم داد کنارم رو مبل و چشماشو بست
-غذا خوردی؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد
تا چند دقیقه هیچ حرفی نزدیم و فقط صدای کشیده شدن مداد روی کاغذ میومد.
بعد پنج دقیقه نقاشیم که تموم شده بود رو نشون کوک دادم.
قشنگه؟
ویو کوک
یه نقاشی بود از لاله های زرد و صورتی که بوته های رز رو احاطه کرده بودن. یکم بیشتر دقت کردم دیدم این گلای خودمن
+خیلی قشنگه! چجوری کشیدیش؟
-باورت میشه همشو با قدرت تخیلم و آخرین تصوری که از اینا داشتم کشیدم؟
+کاملا شبیهشونن
-اوهوووم فقط هییف بوم نداشتیم رو کاغذ کشیدم اگه بوم بود عالی میشد
+نقاشی رو از کجا یاد گرفتی؟
-از بچگیم عاشقش بودم و کلییی نقاشی میکشیدم و استعدادم از همون موقع کشف شد
+اینا خیلی قشنگن
واقعا خیلی قشنگ بودن انگار واقعی بودن
ویو لارا
کوک اینو گفت و دوباره لم داد و چشماشو بست اما اینبار اروم تر بنظر میومد
زل زده بودم بهش و نمیتونستم نگاهمو ازش بردارم
همونطور که چشماش بسته بود گفت
+خیلی منتظرم تا بگی که این نقاشی رو بهم هدیه میدی
-عاااا
یه نگا کردم به نقاشی
-هدیه بدم؟
-باشه، این نقاشی هدیه من به توعه فقططط، بزار پایینش یه امضاء کوچولو بکنم و یه متن بنویسم
امضامو کردم و متنو نوشتم و نقاشی رو دادم بهش.
کوک نقاشی رو گرفت یه نگاه کلی کرد و غرقش شد بعدش توجهش رفت سمت متن و خوندش.
+و در هنگام خزان، زیبایی اینها رنگ دیگری خواهند گرفت(زارت 🗿 مدیونید فک کنید از خودم دراوردم)
+جمله قشنگیه، باید بدم این نقاشی رو قاب بگیرن بزنم به دیوار اتاق
با هیجان گفتم
-جدیی؟
+اوهوم
-یاه یاه
نقاشی رو گذاشت روی میز و تو همون حالت خستگی یه خنده کوچولو زد و گفت
+الان مثلا ذوق کردی؟
با یه حالت😁طوری نگاش کردم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم
یه لبخند کوتاه زد و گوشیشو برداشت و مستقیم خاموشش کرد. گوشیرو انداخت اونطرف و نزدیکم شد.
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
بعد غذام آقای جانگ منو برد خونه و تا شب فیلم دیدم و نقاشی کشیدم تا اینکه شب حدود ساعت یازده کوک اومد خونه
-سلاام
خسته بنظر میرسید
گوشی شو پرت کرد رو مبل و موهاشو دو دستی داد عقب
+سلام
-خبب چجوری بود کارت؟
+هوم خوب بود
اومد لم داد کنارم رو مبل و چشماشو بست
-غذا خوردی؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد
تا چند دقیقه هیچ حرفی نزدیم و فقط صدای کشیده شدن مداد روی کاغذ میومد.
بعد پنج دقیقه نقاشیم که تموم شده بود رو نشون کوک دادم.
قشنگه؟
ویو کوک
یه نقاشی بود از لاله های زرد و صورتی که بوته های رز رو احاطه کرده بودن. یکم بیشتر دقت کردم دیدم این گلای خودمن
+خیلی قشنگه! چجوری کشیدیش؟
-باورت میشه همشو با قدرت تخیلم و آخرین تصوری که از اینا داشتم کشیدم؟
+کاملا شبیهشونن
-اوهوووم فقط هییف بوم نداشتیم رو کاغذ کشیدم اگه بوم بود عالی میشد
+نقاشی رو از کجا یاد گرفتی؟
-از بچگیم عاشقش بودم و کلییی نقاشی میکشیدم و استعدادم از همون موقع کشف شد
+اینا خیلی قشنگن
واقعا خیلی قشنگ بودن انگار واقعی بودن
ویو لارا
کوک اینو گفت و دوباره لم داد و چشماشو بست اما اینبار اروم تر بنظر میومد
زل زده بودم بهش و نمیتونستم نگاهمو ازش بردارم
همونطور که چشماش بسته بود گفت
+خیلی منتظرم تا بگی که این نقاشی رو بهم هدیه میدی
-عاااا
یه نگا کردم به نقاشی
-هدیه بدم؟
-باشه، این نقاشی هدیه من به توعه فقططط، بزار پایینش یه امضاء کوچولو بکنم و یه متن بنویسم
امضامو کردم و متنو نوشتم و نقاشی رو دادم بهش.
کوک نقاشی رو گرفت یه نگاه کلی کرد و غرقش شد بعدش توجهش رفت سمت متن و خوندش.
+و در هنگام خزان، زیبایی اینها رنگ دیگری خواهند گرفت(زارت 🗿 مدیونید فک کنید از خودم دراوردم)
+جمله قشنگیه، باید بدم این نقاشی رو قاب بگیرن بزنم به دیوار اتاق
با هیجان گفتم
-جدیی؟
+اوهوم
-یاه یاه
نقاشی رو گذاشت روی میز و تو همون حالت خستگی یه خنده کوچولو زد و گفت
+الان مثلا ذوق کردی؟
با یه حالت😁طوری نگاش کردم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم
یه لبخند کوتاه زد و گوشیشو برداشت و مستقیم خاموشش کرد. گوشیرو انداخت اونطرف و نزدیکم شد.
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۷.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.