❥𝐩𝐚𝐫𝐭/𝟖
ممنون از همه عشقولکام 🤍
ساعت 6:33با یه پارت جدید امدم😊😅
من دوسش داشتم اما این نباید اتفاق میوفتاد! اون داداشمه....
به عقب هولش دادم
يونجو:جی... جیهوپ تو.. تو چکار کردی هق.. جیهوپ تو چکار کردی هق جیهوپپپپ این نبايد اتفاق بیوفته... جیهوپ تو داداشمی نبايد نبايد هق هق
هق هقام اجازه ادامه حرفمو نداد اما نباید اینکارو میکردیم
از شدت گریه نفسم بند امد که بغلم کرد
جیهوپ:یونا.. اگه بهت بگم منم هق منم دوست دارم باورت میشه
نمیدونستم خوشحال باشم یانه
یونا:اما.... این غیرممکنهههه...
از شدت فشار عصبی بیحال شدم و جلوش افتادم زمین
جیهوپ:یونا.. یونا خوبی
حال جواب دادن نداشتم براید استایل بغلم کرد و رفتیم سمت ماشین گذاشتم روی صندلی خودش جلوی در زانو زد و نگران دستمو گرفت
جیهوپ:حالت خوبه ،میخوای بریم بیمارستان
یونا:نه خوبم
لرزش صدای بیحالم نگرانیشو بیشتر میکرد
یونا:جدی میگم حالم خوبه
سرش و تکون داد و درمو بست ماشین و دور زد و سوار شد کل راه دستمو گرفته بود نگاهایی بهم میکرد تا از حالم مطمئن بشه اما اشکام بی صدا میریختن منم متوجه اشکاش بودم که قصد داشت مخفیشون کنه و یواشکی پاکشون میکرد
بعد چند مین رسیدیم خونه ماشین و پارک کرد و پیاد شدیم بغلم کرد و سمت در حرکت کردیم خوشبختانه مامان و بابا خواب بودن و مجبور نبودیم این حالمون و توضیح بدیم هنوز گریم بند نمیومده بود از پله رفت بالا و در اتاقش و باز کرد آروم گذاشتم روی تخت و رفت بیرون سعی کردم اشکامو پاک کنم و خودمو آروم کنم اما نمیتونستم اینکه برادر خودمو بوسیدم بهش گفتم عاشقشم اینا حالم و بد میکرد سعی کردم با اون حرفش که گفت دوست دارم خودمو آروم کنم اما نمیشد و این بیشتر اشکمو درمیآورد در باز شد و جیهوپ امد داخل لباس راحتی هامو روی تخت گذاشت و زیپ لباسامو باز و کرد و روش و کرد اونطرف لباسمو عوض کردم و رفتم سمت دستشویی توی آیینه به خودم نگاه کردم رنگ به صورتم نبود دست و صورتمو شستم و رفتم بیرون جیهوپ هم لباساش رو عوض کرد بود خواستم برم سمت اتاق خودم که صداش مانع شد.......
ساعت 6:33با یه پارت جدید امدم😊😅
من دوسش داشتم اما این نباید اتفاق میوفتاد! اون داداشمه....
به عقب هولش دادم
يونجو:جی... جیهوپ تو.. تو چکار کردی هق.. جیهوپ تو چکار کردی هق جیهوپپپپ این نبايد اتفاق بیوفته... جیهوپ تو داداشمی نبايد نبايد هق هق
هق هقام اجازه ادامه حرفمو نداد اما نباید اینکارو میکردیم
از شدت گریه نفسم بند امد که بغلم کرد
جیهوپ:یونا.. اگه بهت بگم منم هق منم دوست دارم باورت میشه
نمیدونستم خوشحال باشم یانه
یونا:اما.... این غیرممکنهههه...
از شدت فشار عصبی بیحال شدم و جلوش افتادم زمین
جیهوپ:یونا.. یونا خوبی
حال جواب دادن نداشتم براید استایل بغلم کرد و رفتیم سمت ماشین گذاشتم روی صندلی خودش جلوی در زانو زد و نگران دستمو گرفت
جیهوپ:حالت خوبه ،میخوای بریم بیمارستان
یونا:نه خوبم
لرزش صدای بیحالم نگرانیشو بیشتر میکرد
یونا:جدی میگم حالم خوبه
سرش و تکون داد و درمو بست ماشین و دور زد و سوار شد کل راه دستمو گرفته بود نگاهایی بهم میکرد تا از حالم مطمئن بشه اما اشکام بی صدا میریختن منم متوجه اشکاش بودم که قصد داشت مخفیشون کنه و یواشکی پاکشون میکرد
بعد چند مین رسیدیم خونه ماشین و پارک کرد و پیاد شدیم بغلم کرد و سمت در حرکت کردیم خوشبختانه مامان و بابا خواب بودن و مجبور نبودیم این حالمون و توضیح بدیم هنوز گریم بند نمیومده بود از پله رفت بالا و در اتاقش و باز کرد آروم گذاشتم روی تخت و رفت بیرون سعی کردم اشکامو پاک کنم و خودمو آروم کنم اما نمیتونستم اینکه برادر خودمو بوسیدم بهش گفتم عاشقشم اینا حالم و بد میکرد سعی کردم با اون حرفش که گفت دوست دارم خودمو آروم کنم اما نمیشد و این بیشتر اشکمو درمیآورد در باز شد و جیهوپ امد داخل لباس راحتی هامو روی تخت گذاشت و زیپ لباسامو باز و کرد و روش و کرد اونطرف لباسمو عوض کردم و رفتم سمت دستشویی توی آیینه به خودم نگاه کردم رنگ به صورتم نبود دست و صورتمو شستم و رفتم بیرون جیهوپ هم لباساش رو عوض کرد بود خواستم برم سمت اتاق خودم که صداش مانع شد.......
۹۴.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.