رمان غریبه ترین آشنا 💕🔗
part:9
دیانا: صبح تو راه بودم که امیر اومدم کنارم و گفت:
امیر: سلام
دیانا: سلام خوبی
امیر: اشکالی نداره باهات راحت باشم؟؟
دیانا: نه چه اشکالی داره راحت باش
دیانا: سر کلاس دلم برای ارسلان تنگ شده بود یهویی صندلی شو دیدم
دیانا: توی حیاط گریه م گرفت
امیر: بیا آب میوه بخور
دیانا: ممنون
امیر: چرا گریه میکنی؟
دیانا: اشکامو پاک کردمو گفتم:
دیانا: هیچی همینجوری
دیانا: داشتم سر کلاس جزوه می نوشتم که اومد و یه قهوه بهم داد
دیانا: مرسی
محراب: همش من سینگل ب گورم بیا ایناهم رل زدن
دیانا: نه اینجوری نیس ما فقط دوستیم
دیانا: امیر زیر لب یه لبخندی زد
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
دیانا: صبح تو راه بودم که امیر اومدم کنارم و گفت:
امیر: سلام
دیانا: سلام خوبی
امیر: اشکالی نداره باهات راحت باشم؟؟
دیانا: نه چه اشکالی داره راحت باش
دیانا: سر کلاس دلم برای ارسلان تنگ شده بود یهویی صندلی شو دیدم
دیانا: توی حیاط گریه م گرفت
امیر: بیا آب میوه بخور
دیانا: ممنون
امیر: چرا گریه میکنی؟
دیانا: اشکامو پاک کردمو گفتم:
دیانا: هیچی همینجوری
دیانا: داشتم سر کلاس جزوه می نوشتم که اومد و یه قهوه بهم داد
دیانا: مرسی
محراب: همش من سینگل ب گورم بیا ایناهم رل زدن
دیانا: نه اینجوری نیس ما فقط دوستیم
دیانا: امیر زیر لب یه لبخندی زد
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۶.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.