part⁵⁵💕🍰پارت آخر
_خیلی آروم چشماشو باز کرد و لبخند بی جونی تحویل نامجون داد! اینکه نامجون الان اینجاست یعنی هه ری رو دیده و جاش امنه..... درد زیادی داشت اما فکر نمیکرد در حدی باشه که باعث مرگش بشه
نامجون « باید زنده بمونی فهمیدی؟؟؟؟
جیمین « تلاشم رو میکنم! ولی اون مرده
_ پدر! نه نه اون براش از صد تا دشمن هم بدتر بود.... نمی دوست باید خوشحال باشه یا ناراحت!چند تا پرستار جیمین رو سوار آمبولانس کردن و اونم دنبالشون رفت تا مطمئن بشه حال جیمین خوبه! روی صندلی بیمارستان نشسته بود و با پاهاش ضرب گرفته بود که سایه ای رو بالای سرش حس کرد
یوشین « از دکترش پرسیدم گفت حالش خوبه و خطر رفع شده ولی اگه تیر یه ذره اون ور تر خورده بود به قلبش اثابت میکرد.... خوشحالم به خیر گذشت
نامجون « اگه بلایی سرش میومد نمیدونستم به مادر و سولی باید چه جوابی بدم! دخترا؟
یوشین « خوبن.... بالاخره تموم شد !
........... یک سال بعد............
_روی سکویی ایستاده بود که به نظرش رسیدن به این نقطه یه آروزی محال بود! فارق التحصیل شده بود و مدرکش رو گرفته بود! شر ترین شاگرد دانشگاه الان دانشجوی ممتازی شده بود که همه بهش افتخار میکردن.... مسیری که پشت سر گذاشته بود پر از پستی و بلندی بود ! زمین خورده بود.... گریه کرده بود و ناامید شده بود اما بازم دستش رو روی زانو هاش گذاشته بود رو بلند شده بود! یه سال از اون ماجرا میگذشت و بعد از اینکه فهمیده بود جیمین تیر خورده اینقدر مخ یوشین رو خورد تا اونو ببرن پیش جیمین! زمانی که به ملاقات جیمین میرفت همه ی پرستار ها رو آسی میکرد و بیمارستان رو میزاشتن روی سرشون.... یه اکیپ چهار نفره شر و شیطون( زری _ هه ری _شارلوت _جیمین)
نامجون « ولی من هنوزم باورم نمیشه شما چهار نفر عاقل شده باشید!
هه ری « عه مونییی داری با دکتر مملکت صحبت میکنی هااا
یوشین « دلم برای بیمار هایی که تو پزشکشونی میسوزه
شارلوت « از خداتم باشه پارک یوشین
یوشین « من آخر نفهمیدم تو همسر منی یا خواهر این بچه پرو! یه کم طرف منو بگیری به جایی بر نمیخوره هاااا
شارلوت « همین که نامجون پشتته کافیه....
نامجون « اون دوتا آتیش پاره کجان؟
هه ری « ترکیب اسیدی رز و جیمین! احتمالا یه جا رو به آتیش میکشن
یوشین « خانم کیم رو بردن بهش تیر اندازی یاد بدن
نامجون « مادر من؟؟؟؟؟
یوشین « *خنده... اره
نامجون « خدای من .... عالی شد
_میگن هیچ پایان خوبی توی واقعیت وجود نداره! نمیدونم این جمله حقیقت داره یا نه اما هیچ وقت تصمیم نگرفتم پایان بدی برای رویا هام انتخاب کنم! حالا که توی دنیای واقعی قرار نیست همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه این حقو دارم توی رویا خوب تمومش کنم؟
پایان //
نامجون « باید زنده بمونی فهمیدی؟؟؟؟
جیمین « تلاشم رو میکنم! ولی اون مرده
_ پدر! نه نه اون براش از صد تا دشمن هم بدتر بود.... نمی دوست باید خوشحال باشه یا ناراحت!چند تا پرستار جیمین رو سوار آمبولانس کردن و اونم دنبالشون رفت تا مطمئن بشه حال جیمین خوبه! روی صندلی بیمارستان نشسته بود و با پاهاش ضرب گرفته بود که سایه ای رو بالای سرش حس کرد
یوشین « از دکترش پرسیدم گفت حالش خوبه و خطر رفع شده ولی اگه تیر یه ذره اون ور تر خورده بود به قلبش اثابت میکرد.... خوشحالم به خیر گذشت
نامجون « اگه بلایی سرش میومد نمیدونستم به مادر و سولی باید چه جوابی بدم! دخترا؟
یوشین « خوبن.... بالاخره تموم شد !
........... یک سال بعد............
_روی سکویی ایستاده بود که به نظرش رسیدن به این نقطه یه آروزی محال بود! فارق التحصیل شده بود و مدرکش رو گرفته بود! شر ترین شاگرد دانشگاه الان دانشجوی ممتازی شده بود که همه بهش افتخار میکردن.... مسیری که پشت سر گذاشته بود پر از پستی و بلندی بود ! زمین خورده بود.... گریه کرده بود و ناامید شده بود اما بازم دستش رو روی زانو هاش گذاشته بود رو بلند شده بود! یه سال از اون ماجرا میگذشت و بعد از اینکه فهمیده بود جیمین تیر خورده اینقدر مخ یوشین رو خورد تا اونو ببرن پیش جیمین! زمانی که به ملاقات جیمین میرفت همه ی پرستار ها رو آسی میکرد و بیمارستان رو میزاشتن روی سرشون.... یه اکیپ چهار نفره شر و شیطون( زری _ هه ری _شارلوت _جیمین)
نامجون « ولی من هنوزم باورم نمیشه شما چهار نفر عاقل شده باشید!
هه ری « عه مونییی داری با دکتر مملکت صحبت میکنی هااا
یوشین « دلم برای بیمار هایی که تو پزشکشونی میسوزه
شارلوت « از خداتم باشه پارک یوشین
یوشین « من آخر نفهمیدم تو همسر منی یا خواهر این بچه پرو! یه کم طرف منو بگیری به جایی بر نمیخوره هاااا
شارلوت « همین که نامجون پشتته کافیه....
نامجون « اون دوتا آتیش پاره کجان؟
هه ری « ترکیب اسیدی رز و جیمین! احتمالا یه جا رو به آتیش میکشن
یوشین « خانم کیم رو بردن بهش تیر اندازی یاد بدن
نامجون « مادر من؟؟؟؟؟
یوشین « *خنده... اره
نامجون « خدای من .... عالی شد
_میگن هیچ پایان خوبی توی واقعیت وجود نداره! نمیدونم این جمله حقیقت داره یا نه اما هیچ وقت تصمیم نگرفتم پایان بدی برای رویا هام انتخاب کنم! حالا که توی دنیای واقعی قرار نیست همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه این حقو دارم توی رویا خوب تمومش کنم؟
پایان //
۸۱.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.