فن فیک : out of breath "پارت ۱۱"
---
..با چشمای آبی رنگم عالی میشدم . انگشتر آبی رنگم و تو انگشت سومم انداختم و یه لباس مخملی صورتی هم پوشیدم که آستیناش کوتاه بود و تا بالای رون هام بود. با یه آل استار سفید عالی میشد.
تا چشم چرخوندم فهمیدم فقط دَه دقیقه وقت دارم. کفشام و برداشتم و فوری از اتاق خارج شدم ..
نامجون از سر میز بلند شد و به خدمتکارا گفت: این وسایلا رو جمع کنید
نگاهش افتاد به من
-خیلی عالی شدی.
+ممنون هیونگ
به سمت در رفتم گفت: صبر کن ، بهش بگو زود برسونتت خونه ، تا قبل از ساعت 11 خونه باش
+باشه هیونگ ، هنوزم نمیخوای اسمش و بهم بگی؟
نامجون: اون جلوی دَره ، چرا خودت نمیری ببینیش؟
+باشه.
کفشام و پوشیدم و از خونه خارج شدم ، از استخر رد شدم و رفتم جلوی در
نگهبان: خانم کی برمیگردید؟
+نزدیکای ساعت 11
نگهبان: بله.
در و باز کردم . وارد خیابون شدم که دیدم یه بوگاتی مشکی با شیشه های دودی جلوی دره. معلوم نبود که چه کسی تو ماشینه ولی چنین ماشینی حتما برای جونگکوکه چون میگفت ماشین موردعلاقش یه چنین چیزیه . در ماشین و باز کردم و با خوشحالی نشستم تو ماشین ، در و بستم و برگشتم سمتش: جونگو..تو...
بقیه حرفم رو با دیدن تهیونگ که بهم لبخند زده بود قطع کردم
تهیونگ: منتظر کوک بودی که اینجور لباس پوشیدی؟
+ربطی نداره فقط...
-ربطی نداره فقط انقدر عاشقشی که بدنت و براش میندازی بیرون؟!
دستش و گذاشت روی رونم و فشار داد
دستش و پس زدم و گفتم: ممنون بابت سورپرایز بهتره پیاده بشم
تهیونگ: کجا؟ فعلا در خدمتتون هستم
خواستم در و باز کنم اما پاش و گذاشت روی گاز و با اخرین سرعت رانندگی کرد
سورا: چته؟ چرا انقدر تند رانندگی میکنی؟
فرمون و میچرخوند و ماشین هارو دور میزد
تهیونگ: از الان تو برای منی ، ببینم سورپرایز خوبی بود؟
سورا:منظورت و نمیفهمم
یه برگه انداخت روی پاهام: اینم جایزه ات.
+اینا امضای پدرمن!
-آره ، تورو بهم فروخت.
+داری چی میگی؟
- در عوض پولی که بهش دادم تورو بهم داد !
+شوخی میکنی؟
خندیدم و پوفی کردم و بعد از شیشه به بیرون خیره شدم
تهیونگ: ببین یادت نره اگر خطایی ازت سر بزنه کاری میکنم که ده قلو حامله بشی. پس دختر خوبی باش و فعلا به حرف صاحبت گوش کن.
---
روبروی پنت هاوس در و باز کرد و به زور من و کشید
+تهیونگ خواهش میکنم ، لطفا ولم کن، نامجون هیونگ زندت نمیزاره
-نامجون قرار نیست چیزی بفهمه
رمز در و زد و بعد من و پرتاب کرد توی باغ و در و بست
بادیگارد: آقای کیم...
کیم تهیونگ: حواستون باشه این زن حق نداره از خونه خارج بشه
بادیگاردا تعظیم کردن: بله!
تهیونگ دستم و میکشید و من و به سمت خونه میبرد منم فقط جیغ و داد میکردم
در و باز کرد و بعد از اینکه موفق شد من و توی خونه ببره هولم داد روی کاناپه و در و بست
رو به خدمتکارا گفت: یکبار هم به شما هشدار میدم ، سورا حق نداره از خونه خارج بشه باید حواستون باشه
گوشه ای از کاناپه جمع شدم و با ترس بهش نگاه کردم
تهیونگ:بلند شو ، بریم اتاقت و نشون بدم
+نمیخوام بزار برگردم
بالا سرم ایستاد و دستش و روی سینه هام کشید
تهیونگ: میخوای انجامش بدم؟
با گریه بلند شدم و گفتم: باشه میام.
راهرو و رد کردیم و به اخرین اتاق رسیدیم
در و باز کرد: برو تو.
هنوزم میترسیدم.
رفتم تو که خودشم اومد و در و قفل کرد
سورا: کی میزاری برگردم؟ ببین واقعا نمیدونم مشکلت چیه فقط ولم کن منم همه چیز و فراموش میکنم
تهیونگ عصبی خندید و گفت: فکر کردی دوربین مخفیه که ولت کنم؟ هیچوقت نمیتونی برگردی و زمانی میتونی پات و از این خونه بزاری بیرون که عاشقشم شده باشی و با من ازدواج کرده باشی ، من عاشقتم پس برای بدست اوردنت هرکاری میکنم
هر کلمه ای که میگفت یه قدم نزدیک تر میشد و منم یه قدم عقب تر میرفتم
تهیونگ: نامجون احمق هنوزم فکر میکنه که من میخوام باهات خوش بگذرونم و بعد برگردونمت خونه ، خدای من باورم نمیشه شاگرد زرنگ کلاسمون انقدر خنگ باشه
رفتم عقب تر که خوردم به دیوار و تهیونگ هم چَسبید بهم
تهیونگ: من نمیتونم بهت قول بدم که باهات نخوابم ولی ، فعلا نیازی بهت ندارم
قطره اشک روی گونه هام و پاک کرد: نترس !یکبار دیگه بهت فرصت میدم ... دوست دخترم میشی یا نه؟
+ن...نه....عوضی
-باشه مهم نیست
دستاش و زد به دیوار و آروم سرش و نزدیک تر کرد
+چی باعث شده تو انقدر عوضی بشی؟
-تو
به آرومی لبهای داغش رو روی لبهام گذاشت و چشماش رو بست
زل زده بودم بهش و هیچ حرکتی نمیکردم .
بعد از کمی بازی کردن با زبونم رفت عقب و نفس عمیق کشید
-ممنون.
+بابت چی؟
-اینکه مقاومت نکردی
به سمت در رفت و قفل و باز کرد
+باشه باشه ! میخوام دوست دخترت باشم ، فقط بزار برگردم .
-دیگه دیر شده کیم سورا ، میرم با نامجون حرف بزنم و بهش میگم دلت میخواد پیشِ من بمونی
----
next part=30 like:)
..با چشمای آبی رنگم عالی میشدم . انگشتر آبی رنگم و تو انگشت سومم انداختم و یه لباس مخملی صورتی هم پوشیدم که آستیناش کوتاه بود و تا بالای رون هام بود. با یه آل استار سفید عالی میشد.
تا چشم چرخوندم فهمیدم فقط دَه دقیقه وقت دارم. کفشام و برداشتم و فوری از اتاق خارج شدم ..
نامجون از سر میز بلند شد و به خدمتکارا گفت: این وسایلا رو جمع کنید
نگاهش افتاد به من
-خیلی عالی شدی.
+ممنون هیونگ
به سمت در رفتم گفت: صبر کن ، بهش بگو زود برسونتت خونه ، تا قبل از ساعت 11 خونه باش
+باشه هیونگ ، هنوزم نمیخوای اسمش و بهم بگی؟
نامجون: اون جلوی دَره ، چرا خودت نمیری ببینیش؟
+باشه.
کفشام و پوشیدم و از خونه خارج شدم ، از استخر رد شدم و رفتم جلوی در
نگهبان: خانم کی برمیگردید؟
+نزدیکای ساعت 11
نگهبان: بله.
در و باز کردم . وارد خیابون شدم که دیدم یه بوگاتی مشکی با شیشه های دودی جلوی دره. معلوم نبود که چه کسی تو ماشینه ولی چنین ماشینی حتما برای جونگکوکه چون میگفت ماشین موردعلاقش یه چنین چیزیه . در ماشین و باز کردم و با خوشحالی نشستم تو ماشین ، در و بستم و برگشتم سمتش: جونگو..تو...
بقیه حرفم رو با دیدن تهیونگ که بهم لبخند زده بود قطع کردم
تهیونگ: منتظر کوک بودی که اینجور لباس پوشیدی؟
+ربطی نداره فقط...
-ربطی نداره فقط انقدر عاشقشی که بدنت و براش میندازی بیرون؟!
دستش و گذاشت روی رونم و فشار داد
دستش و پس زدم و گفتم: ممنون بابت سورپرایز بهتره پیاده بشم
تهیونگ: کجا؟ فعلا در خدمتتون هستم
خواستم در و باز کنم اما پاش و گذاشت روی گاز و با اخرین سرعت رانندگی کرد
سورا: چته؟ چرا انقدر تند رانندگی میکنی؟
فرمون و میچرخوند و ماشین هارو دور میزد
تهیونگ: از الان تو برای منی ، ببینم سورپرایز خوبی بود؟
سورا:منظورت و نمیفهمم
یه برگه انداخت روی پاهام: اینم جایزه ات.
+اینا امضای پدرمن!
-آره ، تورو بهم فروخت.
+داری چی میگی؟
- در عوض پولی که بهش دادم تورو بهم داد !
+شوخی میکنی؟
خندیدم و پوفی کردم و بعد از شیشه به بیرون خیره شدم
تهیونگ: ببین یادت نره اگر خطایی ازت سر بزنه کاری میکنم که ده قلو حامله بشی. پس دختر خوبی باش و فعلا به حرف صاحبت گوش کن.
---
روبروی پنت هاوس در و باز کرد و به زور من و کشید
+تهیونگ خواهش میکنم ، لطفا ولم کن، نامجون هیونگ زندت نمیزاره
-نامجون قرار نیست چیزی بفهمه
رمز در و زد و بعد من و پرتاب کرد توی باغ و در و بست
بادیگارد: آقای کیم...
کیم تهیونگ: حواستون باشه این زن حق نداره از خونه خارج بشه
بادیگاردا تعظیم کردن: بله!
تهیونگ دستم و میکشید و من و به سمت خونه میبرد منم فقط جیغ و داد میکردم
در و باز کرد و بعد از اینکه موفق شد من و توی خونه ببره هولم داد روی کاناپه و در و بست
رو به خدمتکارا گفت: یکبار هم به شما هشدار میدم ، سورا حق نداره از خونه خارج بشه باید حواستون باشه
گوشه ای از کاناپه جمع شدم و با ترس بهش نگاه کردم
تهیونگ:بلند شو ، بریم اتاقت و نشون بدم
+نمیخوام بزار برگردم
بالا سرم ایستاد و دستش و روی سینه هام کشید
تهیونگ: میخوای انجامش بدم؟
با گریه بلند شدم و گفتم: باشه میام.
راهرو و رد کردیم و به اخرین اتاق رسیدیم
در و باز کرد: برو تو.
هنوزم میترسیدم.
رفتم تو که خودشم اومد و در و قفل کرد
سورا: کی میزاری برگردم؟ ببین واقعا نمیدونم مشکلت چیه فقط ولم کن منم همه چیز و فراموش میکنم
تهیونگ عصبی خندید و گفت: فکر کردی دوربین مخفیه که ولت کنم؟ هیچوقت نمیتونی برگردی و زمانی میتونی پات و از این خونه بزاری بیرون که عاشقشم شده باشی و با من ازدواج کرده باشی ، من عاشقتم پس برای بدست اوردنت هرکاری میکنم
هر کلمه ای که میگفت یه قدم نزدیک تر میشد و منم یه قدم عقب تر میرفتم
تهیونگ: نامجون احمق هنوزم فکر میکنه که من میخوام باهات خوش بگذرونم و بعد برگردونمت خونه ، خدای من باورم نمیشه شاگرد زرنگ کلاسمون انقدر خنگ باشه
رفتم عقب تر که خوردم به دیوار و تهیونگ هم چَسبید بهم
تهیونگ: من نمیتونم بهت قول بدم که باهات نخوابم ولی ، فعلا نیازی بهت ندارم
قطره اشک روی گونه هام و پاک کرد: نترس !یکبار دیگه بهت فرصت میدم ... دوست دخترم میشی یا نه؟
+ن...نه....عوضی
-باشه مهم نیست
دستاش و زد به دیوار و آروم سرش و نزدیک تر کرد
+چی باعث شده تو انقدر عوضی بشی؟
-تو
به آرومی لبهای داغش رو روی لبهام گذاشت و چشماش رو بست
زل زده بودم بهش و هیچ حرکتی نمیکردم .
بعد از کمی بازی کردن با زبونم رفت عقب و نفس عمیق کشید
-ممنون.
+بابت چی؟
-اینکه مقاومت نکردی
به سمت در رفت و قفل و باز کرد
+باشه باشه ! میخوام دوست دخترت باشم ، فقط بزار برگردم .
-دیگه دیر شده کیم سورا ، میرم با نامجون حرف بزنم و بهش میگم دلت میخواد پیشِ من بمونی
----
next part=30 like:)
۳۰.۱k
۱۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.