P6

P6
یونگی. هیسسس اروم باش سنجاب کوچولو
هوپی. ل.. لط.. لطفا بزار ب.. برم*ترس*
یونگی. نیاز نیست بترسی فقط ی کار کوچیک باهات دارم که تا اون کار رو انجام ندی نمیزارم بری
هوپی. چ.. چه کاری؟!
یونگی. تو با...*گوشیش زنگ خورد*
شروع مکالمه
ب گ(بادیگارد). ارباب دوستاتون اومدن
یونگی. بگو بیان تو
ب گ. چشم
پایان مکالمه
یونگی. الان نمیتونم توضیح بدم تو هم باید بیشتر بخوابی، اها فکر فرارهم به سرت نزنه چون
عاقبت خوبی برات نداره
هوپی. چ.. چشم
ویو ادمین
یونگی بعد از تذکر دادن به هوپی رفت پایین پیشه بقیه
یونگی. سلام چیشده؟
ته. هیونگ بدبخت شدیم پلیسا پیدامون کردن ولی به موقع از خونه هامون زدیم بیرون فکر کنم الانه هاس که بیان اینجا بدو که باید
بریم یونگی بدونه وقت تلف
کنی رفت سمت اتاقی که هوپی رو گذاشته بود توش
یونگی. هی هی زود باش پاشو وقت نداریم بدو
هوپی. ببخشی..
با بلند شدنش توسط یونگی شوکه شد
یونگی بدو بدو از پله ها پایین
اومد و رفت پیش بقیه اعضا و سولهی(اسم دوست دختر جیمین)
از تعجب چشماشون چهارتا شده بود
نامجون. یونگی..
یونگی. بعدا توضیح میدم بدویین
ته که چند دقیقه قبل رفته بود
ی ون از پارکینگ بیاره بالاخره رسید و همه سوار شدن
هوپی. میشه ولم کنی؟
یونگی. آااا.. ببخشید
یونگی حلقه دستاش رو کمی شل کرد و هوپی بالاخر از بغل یونگی بیرون اومد
نامجون. یونگی این کیه؟
هوپی. ببخشید ولی این به اشیاء و حیوانات میگن*اروم*
سولهی. وای چقد کیوتههههه*ذوق*
هوپی. ممنون ولی چرا منو گرفتین؟*اروم*
یونگی. خب بچه ها این پسر یونجی و جیا هست امیدوارم قضیه رو فهمیده باشید
ته. اها، پس یعنی میخوای ط...
یونگی. نه نمیخوام طلبم رو ازش بگیرم بعدا براتون توضیح میدم
همه بجز هوپی. باش
هوپی. کی میزاری من برم ا.. اخه با.. باید برم.. برم سرکار*بابت نگاه های ترسناک یونگی سرش رو انداخت پایین*
یونگی. نترس حالا حالا ها نمیرارم*همون نگاه و بعد خوابید*
سولهی. ببینم چند سالته که انقد کیوتی؟
هوپی. 28سالمه*اروم*
سولهی. عه من ازت بزرگترم29 سالمه
هوپی. پس میشه این مدتی که پیشتون هستم نونا صداتون کنم همیشه دوست داشتم ی خواهر داشته باشم *اروم_سر پایین*
سولهی. معلومه میشه کیوتتتتتتتت
هوپی. ممنون، ولی اگه اون نمیخواد طلب پدرم رو ازم بگیره چیکارم داره؟
سولهی. ماهم نمیدونیم




ببخشید بدقولی میکنم ولی تخسیر من نبود اخه تو کوه داشتیم رانندگی میکردیم خط نمیداد