وانشات تهیونگ
پارت 7 blackpinkfictions
.بعد از خوردن پیتزا رفتم تو اتاقم لپ تاپو روشن کردم باید یه نگاه به لیست پروژه میکردم تو ..همین حال در اتاق زده شد
+بله
-میتونم بیام تو؟
تهیونگ بود ..یه نگاه به خودم کردم تاپ بندی تنم بود اتاقمه خب
.یه لحظه ای گفتم و روش یه هودی صورتی پوشیدم
+بفرمایین
-اومد تو- میتونم بشینم
+البته
نشست روی تختم-امشب برای خوشگذرانی نیومدم راستش امروز که صحبت کردیم یادم رفت بهتون بگم که از همین امشب روش کار میکنیم،میدونید که منو هوسوک تازه از آمریکا اومدیم ولی خب خستگی نمیتونه بهانه باشه چون تا همین الانم دیر کردیم و باید نصف پروژه تکمیل میبود و خب من بعد رفتن .شما از بقیه شرکا مهلت گرفتم و دو هفته وقت داریم
.فک میکنم باید شروع کنیم
لپ تاپو نشونش دادم- درسته منم شروع کرده بودم که لیسوتو بخونم تا بتونم راجب پروژه جدید اطلاعاتی بدست بیارم
.لبخندی زد- درسته
از جاش بلند شد و اومد سمتم- میتونم به فایلی که تو لپ تابته نگا کنم؟
+البته
خواستم بلند بشم که نزاشت- نمیخواد بلند شب فقط یه نگا میکنم فکر میکردم بیستم بدونی و بتونیم امشب شروع کنیم ولی .چون مطالعه اش نکردی بهتره یه نگاهی بندازم بهش و زودتر برم .صورتشو اورد جلوتر که صفحه لپتاپ و بهتر ببینه
صورتش نزدیک صورتم بود. هوا یهو گرم شد. از این نزدیکی بیش از حد گرمم شده بود . با دقت بهش نگا کرد و بعد یه نگا به من کرد و دستی به صورتش کشید و انگار که متوجه شده باشه- تا همینجاش کافیه،فکر میکنم اطلاعات به حد کافی خوبن و میتونی ازشون استفاده .کنی. فردا میام شرکت که بعد اینکه خوندی روش کار کنیم
با صورتی گر گرفته گفتم- باشه حتما
درو باز کرد- پس فعلا
.منم پشبندش از اتاق اومدم بیرون
.با هوسوک خداحافظی کردو رفت
هوسوک اومد جلو- چرا حس میکنم حوصله نداری؟
لبخند زدم- چون امروز کلی بهم شوک وارد شده
با تعجب نگام کردو صورتم و با دستاش قاب گرفت- انگار از خودت خیلی کار میکشی نگرانتم
لبخندی زدم و بغلش کردم- ممنون که به فکرمی ولی واقعا کار کردن باعث نارحتیم نمیشه بعضی وقتا فشارش اذیت میکنه ولی یهویی روبرو شدن با مسائل اونم پشت سر هم اذیت .میکنه
گرم تو بغلش نگهم داشت- نگران نباش دیگه کنارتم خواهر کوچولو من باید قوی باشه
(صبح روز بعد)
طبق معمول بیدار شدم هوسوک خونه نبود و برام نوشته بود که میخواد بره دانشگاه،ازش خواستن که بره برای مصاحبه... چرا به من نگفته بود که میخواد استاد دانشگاه شه؟
...لبخند. بی جونی زدم- داداش من
لباسای رسمی مشکی که شامل کت جرم مشکی با نیم بوتای مشکی و شلوار مشکی میشد پوشیدم و موهامو ریختم دو طرف شونه هام مثل همیشه چتریامو مرتب کردم و ..از خونه زدم بیرون
خیابونا امروز تقریبا شلوغ بودن و دختر پسرای جوون برا دوچرخه سواری کنار رودخانه هان اومده بودن، امروز هوا خیلیییی خوب بود... کاش میشد منم میومدم برا . دوچرخهسواری
رسیدم به شرکت. ماشین بی ام دبلیو ای دم در بود.. حدس میزدم ماشین تهیونگ باشه ولی چرا نبرده تو پارکینگ؟؟
ماشینو سپردم دست آقای جانگ و اومدم تو جنی امروز نیومده بود.. مشکلاتی که داشت زیاد بودن بدو دانشگاه بدو شرکت بدو ججو(خانوادش تو جزیره ججو زندگی میکنن)
.سوهو رو دیدم عجیبه که با جنی نرفته
لبخندی زدم.سوهو خیلی متشخص بود و همینطور جنتلمن
همیشه دلم میخواست بدونم سر قرار با یه دختر چطور رفتار .میکنه
رفتم جلو- سلام سوهو،چطوری؟
لبخند همیشگی شو زد- بد نیستم،تو چطوری؟
ای منم خوبم،جنی رفته ججو؟
.آره رفته پیش مامانم و فردا بر میگرده
آهان چه خبرا؟ تو شرکت کم پیدایی
آره خب چون داریم از این جا انتقالی میگیریم و چند وقت دیگه میریم ججو
چی؟چرا؟جنی چیزی بهم نگفته بود؟
تک خنده ای کرد- دختر چقدر سوال داری تو مامانم قلبش بدتر شده وضعیتش اصلا خوب نیست
جنی نمیخواست بهت بگه چون سخته که ازت دست بکشه ..به خاطر وضعیت مامان چند .وقتی اونوریم ولی خب امکان داره برگردیم
خیلی ناراحت شده بودم خیلی ... چون جنی و سوهو به مامانشون ...بند بود بعد خیانت پدرشون تنها داراییشون اون بود
لبخند کم جونی زدم- نگران نباش من میدونم درست میشه،خب دیگه .من برم مزاحم کار تو نمیشم. خدافظ
.سری تموم دادم-البته
لایک_فالو_کامنت یادتون نره لاوا🥺💜
شرط شارژ پارت بعد لایک 25+
.بعد از خوردن پیتزا رفتم تو اتاقم لپ تاپو روشن کردم باید یه نگاه به لیست پروژه میکردم تو ..همین حال در اتاق زده شد
+بله
-میتونم بیام تو؟
تهیونگ بود ..یه نگاه به خودم کردم تاپ بندی تنم بود اتاقمه خب
.یه لحظه ای گفتم و روش یه هودی صورتی پوشیدم
+بفرمایین
-اومد تو- میتونم بشینم
+البته
نشست روی تختم-امشب برای خوشگذرانی نیومدم راستش امروز که صحبت کردیم یادم رفت بهتون بگم که از همین امشب روش کار میکنیم،میدونید که منو هوسوک تازه از آمریکا اومدیم ولی خب خستگی نمیتونه بهانه باشه چون تا همین الانم دیر کردیم و باید نصف پروژه تکمیل میبود و خب من بعد رفتن .شما از بقیه شرکا مهلت گرفتم و دو هفته وقت داریم
.فک میکنم باید شروع کنیم
لپ تاپو نشونش دادم- درسته منم شروع کرده بودم که لیسوتو بخونم تا بتونم راجب پروژه جدید اطلاعاتی بدست بیارم
.لبخندی زد- درسته
از جاش بلند شد و اومد سمتم- میتونم به فایلی که تو لپ تابته نگا کنم؟
+البته
خواستم بلند بشم که نزاشت- نمیخواد بلند شب فقط یه نگا میکنم فکر میکردم بیستم بدونی و بتونیم امشب شروع کنیم ولی .چون مطالعه اش نکردی بهتره یه نگاهی بندازم بهش و زودتر برم .صورتشو اورد جلوتر که صفحه لپتاپ و بهتر ببینه
صورتش نزدیک صورتم بود. هوا یهو گرم شد. از این نزدیکی بیش از حد گرمم شده بود . با دقت بهش نگا کرد و بعد یه نگا به من کرد و دستی به صورتش کشید و انگار که متوجه شده باشه- تا همینجاش کافیه،فکر میکنم اطلاعات به حد کافی خوبن و میتونی ازشون استفاده .کنی. فردا میام شرکت که بعد اینکه خوندی روش کار کنیم
با صورتی گر گرفته گفتم- باشه حتما
درو باز کرد- پس فعلا
.منم پشبندش از اتاق اومدم بیرون
.با هوسوک خداحافظی کردو رفت
هوسوک اومد جلو- چرا حس میکنم حوصله نداری؟
لبخند زدم- چون امروز کلی بهم شوک وارد شده
با تعجب نگام کردو صورتم و با دستاش قاب گرفت- انگار از خودت خیلی کار میکشی نگرانتم
لبخندی زدم و بغلش کردم- ممنون که به فکرمی ولی واقعا کار کردن باعث نارحتیم نمیشه بعضی وقتا فشارش اذیت میکنه ولی یهویی روبرو شدن با مسائل اونم پشت سر هم اذیت .میکنه
گرم تو بغلش نگهم داشت- نگران نباش دیگه کنارتم خواهر کوچولو من باید قوی باشه
(صبح روز بعد)
طبق معمول بیدار شدم هوسوک خونه نبود و برام نوشته بود که میخواد بره دانشگاه،ازش خواستن که بره برای مصاحبه... چرا به من نگفته بود که میخواد استاد دانشگاه شه؟
...لبخند. بی جونی زدم- داداش من
لباسای رسمی مشکی که شامل کت جرم مشکی با نیم بوتای مشکی و شلوار مشکی میشد پوشیدم و موهامو ریختم دو طرف شونه هام مثل همیشه چتریامو مرتب کردم و ..از خونه زدم بیرون
خیابونا امروز تقریبا شلوغ بودن و دختر پسرای جوون برا دوچرخه سواری کنار رودخانه هان اومده بودن، امروز هوا خیلیییی خوب بود... کاش میشد منم میومدم برا . دوچرخهسواری
رسیدم به شرکت. ماشین بی ام دبلیو ای دم در بود.. حدس میزدم ماشین تهیونگ باشه ولی چرا نبرده تو پارکینگ؟؟
ماشینو سپردم دست آقای جانگ و اومدم تو جنی امروز نیومده بود.. مشکلاتی که داشت زیاد بودن بدو دانشگاه بدو شرکت بدو ججو(خانوادش تو جزیره ججو زندگی میکنن)
.سوهو رو دیدم عجیبه که با جنی نرفته
لبخندی زدم.سوهو خیلی متشخص بود و همینطور جنتلمن
همیشه دلم میخواست بدونم سر قرار با یه دختر چطور رفتار .میکنه
رفتم جلو- سلام سوهو،چطوری؟
لبخند همیشگی شو زد- بد نیستم،تو چطوری؟
ای منم خوبم،جنی رفته ججو؟
.آره رفته پیش مامانم و فردا بر میگرده
آهان چه خبرا؟ تو شرکت کم پیدایی
آره خب چون داریم از این جا انتقالی میگیریم و چند وقت دیگه میریم ججو
چی؟چرا؟جنی چیزی بهم نگفته بود؟
تک خنده ای کرد- دختر چقدر سوال داری تو مامانم قلبش بدتر شده وضعیتش اصلا خوب نیست
جنی نمیخواست بهت بگه چون سخته که ازت دست بکشه ..به خاطر وضعیت مامان چند .وقتی اونوریم ولی خب امکان داره برگردیم
خیلی ناراحت شده بودم خیلی ... چون جنی و سوهو به مامانشون ...بند بود بعد خیانت پدرشون تنها داراییشون اون بود
لبخند کم جونی زدم- نگران نباش من میدونم درست میشه،خب دیگه .من برم مزاحم کار تو نمیشم. خدافظ
.سری تموم دادم-البته
لایک_فالو_کامنت یادتون نره لاوا🥺💜
شرط شارژ پارت بعد لایک 25+
۵۵.۵k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.