وقتی عاشقش بودی ولی...
part:45
۱سال میگذره...
بچمون دختره.. اسمشم تهجونگه... وقتی به پاهای خوشگل کوچولوش نگا میکنم... غش میکنم ...براش یه کفش کوچیک گرفتیم که قشنگ میتونه راه بره....
زنگ در خورد...
ا.ت:عاااـ..تهجونگ... به نظرت بابا اومده....؟
تهجونگ با لبخندی که زد پستونکش از دهنش افتاد و تاتی تاتی پشت در وایستاد... درو باز کردم... ـ
تهیونگ: اخخخ... عشق بابا...
بغلش کرد و بالا پایین هی رو هوا میچرخوند... بعد تهیونگ نزدیک من شدو به گونم یه بوسه زد
تهیونگ: امروز عشقم چطوره؟!
لبخندی زدمو گفتم...
ا.ت: تا وقتی که پیش شماهام عالیم...
منو تهیونگ به هم زول زده بودیم که یهو تهجونگ گفت: با.. با...
منو تهیونگ برگشتیمو نگاهش کردیم... و همزمان گفتیم: چیییی گفتییی؟(تعجب)
تهجونگ: بابابابابا
که یهو تهیونگ دستای تهجونگو گرفتو بوسید...
ا.ت: اییی وروجک... ۹ماه زحمتتو بکشم... بعدشم بگی بابا؟!
تهیونگ: ا.ت خانم... حسودی کردی؟!
با خنده گفتم
ا.ت: نه بابا...
و بعد باهم خندیدیم...
خلاصه...زندگی خوبی رو در کنار هم داشتیم... و من این لحظات رو هیچوقت فراموش نمیکنم!
پایان!
نظرتتون رو درباره ی رمان بگید🙂✨
۱سال میگذره...
بچمون دختره.. اسمشم تهجونگه... وقتی به پاهای خوشگل کوچولوش نگا میکنم... غش میکنم ...براش یه کفش کوچیک گرفتیم که قشنگ میتونه راه بره....
زنگ در خورد...
ا.ت:عاااـ..تهجونگ... به نظرت بابا اومده....؟
تهجونگ با لبخندی که زد پستونکش از دهنش افتاد و تاتی تاتی پشت در وایستاد... درو باز کردم... ـ
تهیونگ: اخخخ... عشق بابا...
بغلش کرد و بالا پایین هی رو هوا میچرخوند... بعد تهیونگ نزدیک من شدو به گونم یه بوسه زد
تهیونگ: امروز عشقم چطوره؟!
لبخندی زدمو گفتم...
ا.ت: تا وقتی که پیش شماهام عالیم...
منو تهیونگ به هم زول زده بودیم که یهو تهجونگ گفت: با.. با...
منو تهیونگ برگشتیمو نگاهش کردیم... و همزمان گفتیم: چیییی گفتییی؟(تعجب)
تهجونگ: بابابابابا
که یهو تهیونگ دستای تهجونگو گرفتو بوسید...
ا.ت: اییی وروجک... ۹ماه زحمتتو بکشم... بعدشم بگی بابا؟!
تهیونگ: ا.ت خانم... حسودی کردی؟!
با خنده گفتم
ا.ت: نه بابا...
و بعد باهم خندیدیم...
خلاصه...زندگی خوبی رو در کنار هم داشتیم... و من این لحظات رو هیچوقت فراموش نمیکنم!
پایان!
نظرتتون رو درباره ی رمان بگید🙂✨
۹.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.