P15
ویو مین هیون:داشت بهم زنک میزد....
می سو:الو...
مین هیون:سلام می سو...چی خبر..
می سو:ای سلامتی میگذره تو چی خبر...
مین هیون:منم میگذره خونه ای....
می سو:اره خب...
مین هیون:اها میریم پارتی میای بیام دنبالت...
می سو:نه بابا دیگه چی من از این جور چیزا خوشم نمیاد....
مین هیون:اها باشه خب..بریم جای دیگه...
می سو:نه این وقت شب نمیشه...مامانم و خواهرم خونه تنهان نمیشه....
مین هیون:خب که اینطور پس....
می سو:اره خب.....
(داشتم حرف میزدم با کوشی یکی در زد)
می سو :این وقت شب کی اومده...باشه فعلا بعدا مدرسه میبینمت...
مین هیون :اه باشه پس فعلا....
(رفتم در رو باز کردم...خانم کیم شما اینجا چیکار میکنین ...(شوکه شده بودم)
سوریون :اومد بغلم کرد دخترم....
می سو:چی ببخشید .....
مامانم:اینجا چی خبره ....بلی خانم چی میخاین....(دست و پاش میلرزید کلا....
سوریون:اومدم دنبال دخترم.....
می سو:چی دخترتون کیه اینجا چی خبره مامان....
سوهیون:ابجی بیا اینجا پیش ما...
می سو:میشه توضیح بدین چیشده ...
سوریون:تو دختر منی.....
می سو(کلا توی شوک بودم)ببخشید شما متوجه هستین چی میگین.....
سوریون:اره متوجهم ....بریم خونه همه چیزو تعریف میکنم....
(همه رفتیم توی خونه)مامانم کلا رنگش پریده بود....
دونگ ووک:خب دخترم ....ما تو رو وقتی ۵سالت بود گم کردیم خب بعد هر چی گشتیم پیدات نکردیم فکر کردیم برات اتفاقی افتاده....الانم مامانت تونست با کردنبند که باهات بوده پیدات کنه خب اومدیم الان دنبالت.....
می سو:مامان این حقیقت نداره نه....
سوهیون:معلومه نداره تو ابجی منی(ناراحت)
می سو:مامان با توام یه چیزی بکو....
مامان:(فقط ساکت بود اشک از چشماش میومد ).....
می سو:یعنی حقیقت داره مامان.... پز خند زدم شما دارین منو مسخره میکنین اینجا چی خبره هان(یه نگاهی کردم از خونه بیرون رفتم.....
سوریون:صبر کن دخترم..دخترم...
دونگ ووک:دستشو گرفت بزار تنها باشه...خودش بعدا میاد.....
ویو می سو:کلا بهم ریخته بودم فقط کریه ام میکردم....(یهویی به یکی خوردم...ببخشید ...ببخشید....
اون وو:این دختره دیگه چشه دیونه....خیلی آشنا میزنه.....
می سو:اصلا نگاهش نکردم رفتم کنار دریا نشستم...خدا جون آین دیگه چی زندگی هست من دارم دیگه واقعا خسته شدم بسه.....(فقط گریه میکردم نشسته بودم)اوف خدا....☹️
اون وو:این همون دختره نیس بهم اعتراف کرده بود اسمش چی بود اها می سو بود فک کنم اینجا چیکار میکنه... میخاست بیاد حالا ولش من به اون چیکار دارم...
فالو یادتون نره هاا @chaeuwoo 😉❤️🩹
می سو:الو...
مین هیون:سلام می سو...چی خبر..
می سو:ای سلامتی میگذره تو چی خبر...
مین هیون:منم میگذره خونه ای....
می سو:اره خب...
مین هیون:اها میریم پارتی میای بیام دنبالت...
می سو:نه بابا دیگه چی من از این جور چیزا خوشم نمیاد....
مین هیون:اها باشه خب..بریم جای دیگه...
می سو:نه این وقت شب نمیشه...مامانم و خواهرم خونه تنهان نمیشه....
مین هیون:خب که اینطور پس....
می سو:اره خب.....
(داشتم حرف میزدم با کوشی یکی در زد)
می سو :این وقت شب کی اومده...باشه فعلا بعدا مدرسه میبینمت...
مین هیون :اه باشه پس فعلا....
(رفتم در رو باز کردم...خانم کیم شما اینجا چیکار میکنین ...(شوکه شده بودم)
سوریون :اومد بغلم کرد دخترم....
می سو:چی ببخشید .....
مامانم:اینجا چی خبره ....بلی خانم چی میخاین....(دست و پاش میلرزید کلا....
سوریون:اومدم دنبال دخترم.....
می سو:چی دخترتون کیه اینجا چی خبره مامان....
سوهیون:ابجی بیا اینجا پیش ما...
می سو:میشه توضیح بدین چیشده ...
سوریون:تو دختر منی.....
می سو(کلا توی شوک بودم)ببخشید شما متوجه هستین چی میگین.....
سوریون:اره متوجهم ....بریم خونه همه چیزو تعریف میکنم....
(همه رفتیم توی خونه)مامانم کلا رنگش پریده بود....
دونگ ووک:خب دخترم ....ما تو رو وقتی ۵سالت بود گم کردیم خب بعد هر چی گشتیم پیدات نکردیم فکر کردیم برات اتفاقی افتاده....الانم مامانت تونست با کردنبند که باهات بوده پیدات کنه خب اومدیم الان دنبالت.....
می سو:مامان این حقیقت نداره نه....
سوهیون:معلومه نداره تو ابجی منی(ناراحت)
می سو:مامان با توام یه چیزی بکو....
مامان:(فقط ساکت بود اشک از چشماش میومد ).....
می سو:یعنی حقیقت داره مامان.... پز خند زدم شما دارین منو مسخره میکنین اینجا چی خبره هان(یه نگاهی کردم از خونه بیرون رفتم.....
سوریون:صبر کن دخترم..دخترم...
دونگ ووک:دستشو گرفت بزار تنها باشه...خودش بعدا میاد.....
ویو می سو:کلا بهم ریخته بودم فقط کریه ام میکردم....(یهویی به یکی خوردم...ببخشید ...ببخشید....
اون وو:این دختره دیگه چشه دیونه....خیلی آشنا میزنه.....
می سو:اصلا نگاهش نکردم رفتم کنار دریا نشستم...خدا جون آین دیگه چی زندگی هست من دارم دیگه واقعا خسته شدم بسه.....(فقط گریه میکردم نشسته بودم)اوف خدا....☹️
اون وو:این همون دختره نیس بهم اعتراف کرده بود اسمش چی بود اها می سو بود فک کنم اینجا چیکار میکنه... میخاست بیاد حالا ولش من به اون چیکار دارم...
فالو یادتون نره هاا @chaeuwoo 😉❤️🩹
۷.۴k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.