پارت ۹
پارت ۹
با استرس توی چشمام نگاه میکرد
ات :امروز وقتی خوابیدی رفتم توی شهر که
کوک :که ...ات بگو جون به لبم کردی .
ات :دیدم به یه دختر کوچولو داره تجاوز میشه که یه نگاهی به دورو برم کردم که شیطان سیاه هو دیدم
اون دقیقا شکل تو بود ولی از نوع شیطان
کوک با تعجب و ترس بهم خیره شده بود . بال هامو دورش حصار کردم و دستام و آویزون گردنش کردم
ات :میخوام برای محافظت ازت ببرمت توی بهشت ۷
کوک :باید بمیرم
شروع کردم به خندیدن که گیج نگام کرد
ات :فرشته ها میتونن آدم هارو بدون مرگ با خودشون به بهشت ببرن .
کوک :باش ولی چطوری ات تو از آسمون پرت شدی
ات :بین ساعت ۳ تا ۴ یه درگاه بین آسمان و زمین باز میشه میتونیم از اون درگاه بریم
همون موقع قدرت من دوباره کار میکنه
کوک :اوکی ، امشب بریم .
اوهوم .
ات :وسایلت و جمع کن
کوک :ولی من که فرشته نیستم ات میفهمن.
ات :منو دست کم گرفتی هوم
کوک :ای فرشته زرنگ
با هم دیگه خندیدیم و بعدش کلی خوراکی خوردیم کوک رفت و ساک شو بست کلا چیزای لازم و برداشت میدونستم
کله دارو ندارش اینجاست ولی مجبور بودم برای محافظت از مجنونم ..
کم کم داشت ساعت شیطان پدید میومد و ترس من دوبرابر میشد تا ساعت ۳، ۱ ساعت دیگه مونده و الان ساعت ۱
کم کم ساعت وایساد نگاهی به کوک کردم که متوجه ترسم شد .
لایک و فالو
با استرس توی چشمام نگاه میکرد
ات :امروز وقتی خوابیدی رفتم توی شهر که
کوک :که ...ات بگو جون به لبم کردی .
ات :دیدم به یه دختر کوچولو داره تجاوز میشه که یه نگاهی به دورو برم کردم که شیطان سیاه هو دیدم
اون دقیقا شکل تو بود ولی از نوع شیطان
کوک با تعجب و ترس بهم خیره شده بود . بال هامو دورش حصار کردم و دستام و آویزون گردنش کردم
ات :میخوام برای محافظت ازت ببرمت توی بهشت ۷
کوک :باید بمیرم
شروع کردم به خندیدن که گیج نگام کرد
ات :فرشته ها میتونن آدم هارو بدون مرگ با خودشون به بهشت ببرن .
کوک :باش ولی چطوری ات تو از آسمون پرت شدی
ات :بین ساعت ۳ تا ۴ یه درگاه بین آسمان و زمین باز میشه میتونیم از اون درگاه بریم
همون موقع قدرت من دوباره کار میکنه
کوک :اوکی ، امشب بریم .
اوهوم .
ات :وسایلت و جمع کن
کوک :ولی من که فرشته نیستم ات میفهمن.
ات :منو دست کم گرفتی هوم
کوک :ای فرشته زرنگ
با هم دیگه خندیدیم و بعدش کلی خوراکی خوردیم کوک رفت و ساک شو بست کلا چیزای لازم و برداشت میدونستم
کله دارو ندارش اینجاست ولی مجبور بودم برای محافظت از مجنونم ..
کم کم داشت ساعت شیطان پدید میومد و ترس من دوبرابر میشد تا ساعت ۳، ۱ ساعت دیگه مونده و الان ساعت ۱
کم کم ساعت وایساد نگاهی به کوک کردم که متوجه ترسم شد .
لایک و فالو
۳.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.