بهای قمار پارت 16
بهای قمار
پارت 16
یونگی متعجب یه سمت لیرا برگشت
¥ اخر نگفتی کجا میخای بری !
- میفهمی به زودی !
چند دقیقه بعد ماشین وسط خیابونی ایستاد
ح¥ وا چرا وسط خیابون وایسادی ؟
راننده با صدایی لرزون گفت : خانم گفتن اینجا
یونگی متعجب رو به لیرا برگشت
- هوم عاره رسیدیم بیا پیاده شیم !
لیرا دست یونگی رو کشید و بعد در ماشین رو باز کرد و پیاده شد خیابون تاریک و خلوت بود و صدای ضربه های کفش های پاشنه بلند لیرا به اسفالت به راحتی در خیابون اکو میشد ...
خیابونی. با اب و هوایی سرد و تاریک دور برش پر از کارتون هایی بود که بنظر متعلق به کارتن خاب ها بود ، سطل های زباله ای که بیرون ریخته شده بود و گربه های لای زباله هاش میپیلکیدن و اب فاضلابی که توی کل کف خیابون خلوت جاری بود و بوی گند ...
سیگار ها و لوله ها و سرنگ که بنظر برای مواد کشیدن استفاده میشدن کف خیابون ولو بودن ...
یونگب متعجی به سمت لیرا برگشت که بنظر اصلا از این وضع تعجب نکرده بود !
¥ یا اینجا ...
لیرا انگشتشو روی لبای گذاشت
- هیششش ...
دست یونگی رو بین دستاش قفل کرد و خم شو کفشای پاشنه بلندش و در ادرد و توی اونیکی دستش گرفت با شوق برگشت سمت یونگی
- هومم دنبالم بیا
¥ یااا
قبل از اینکه یونگی بتونه چیزی بگه لیرا شروع به دویدن کرد...
بعد از رد شدن از پلی لیرا تو یه کوچه پیچید که تهش نورانی بود ... این کوچه دیگه وضعش از اون خیابون هم بدتر بود همه جا انقدر تاریک و کثیف بود که بنظر میومد سیاه و سفیده لیرا نفس زنان دست یونگی رو ول کرد و دستشو روی زانوش گذاشت ... بعد از چند دقیقه نفس کشیدن کفشاشو روی زمین گذاشت و پاهای برهنه شو توی کفش فرو برد دوباره دست یونگی رو گرفت و اروم به سمت ته کوچه قدم برداشت
ته کوپه در کوچیکی بود که کنارش ویترین شیشه ای قراره داشت و داخلش انواع وسایل قمار دیده میشد و بوی تلخ قهوه و سیگار به مشام میرسید !
بالای در کوچک و چوبی تابلویی از دیوار اویزون بود که روش نوشته بود " قمار خانه "
یونگی پوفی کشید
¥ هوففف منو اوردی قمار خونه ؟
لیرا لبخند تلخی زد
- این هر قمار خونه ای نیست !
نفسی گرفت و ادامه داد
- این همون قمار خونه ایه که من توش بزرگ شدم تدی صاحبش بود !
یونگی حالت صورتش رو از عصبانی به متاسف تغییر داد
¥ متاسفم
- مشکلی نیست
لیرا دست یونگی رو به سمت در کشید در رو هل داد ... صدای زنگوله در بلند شد میز های بیلبود و مستطیلی و بزرگ و گاهی هم گرد وجود داشت ... پاسور و ژپوند روی میز ها پخش بود و مردانی که همه بلا استثنا لیوان سوجویی در دست داشتن توجهشونو به شخصی که وارد در شد جلب کردن !
دختری با موهای سیاه و باز تا بالای نافش که لباس و باز و کوتاهی قرمزی پوشیده بود و اباهت وارد قمار خانه شده بود دست در دست مردی چهار شانه و هیکلی با کت و شلواری گران قیمت وارد قمار خانه شد ....
لیرا موهای جلوی صورتش را کنار زد و گفت
- سلام بر و بچ !
پارت 16
یونگی متعجب یه سمت لیرا برگشت
¥ اخر نگفتی کجا میخای بری !
- میفهمی به زودی !
چند دقیقه بعد ماشین وسط خیابونی ایستاد
ح¥ وا چرا وسط خیابون وایسادی ؟
راننده با صدایی لرزون گفت : خانم گفتن اینجا
یونگی متعجب رو به لیرا برگشت
- هوم عاره رسیدیم بیا پیاده شیم !
لیرا دست یونگی رو کشید و بعد در ماشین رو باز کرد و پیاده شد خیابون تاریک و خلوت بود و صدای ضربه های کفش های پاشنه بلند لیرا به اسفالت به راحتی در خیابون اکو میشد ...
خیابونی. با اب و هوایی سرد و تاریک دور برش پر از کارتون هایی بود که بنظر متعلق به کارتن خاب ها بود ، سطل های زباله ای که بیرون ریخته شده بود و گربه های لای زباله هاش میپیلکیدن و اب فاضلابی که توی کل کف خیابون خلوت جاری بود و بوی گند ...
سیگار ها و لوله ها و سرنگ که بنظر برای مواد کشیدن استفاده میشدن کف خیابون ولو بودن ...
یونگب متعجی به سمت لیرا برگشت که بنظر اصلا از این وضع تعجب نکرده بود !
¥ یا اینجا ...
لیرا انگشتشو روی لبای گذاشت
- هیششش ...
دست یونگی رو بین دستاش قفل کرد و خم شو کفشای پاشنه بلندش و در ادرد و توی اونیکی دستش گرفت با شوق برگشت سمت یونگی
- هومم دنبالم بیا
¥ یااا
قبل از اینکه یونگی بتونه چیزی بگه لیرا شروع به دویدن کرد...
بعد از رد شدن از پلی لیرا تو یه کوچه پیچید که تهش نورانی بود ... این کوچه دیگه وضعش از اون خیابون هم بدتر بود همه جا انقدر تاریک و کثیف بود که بنظر میومد سیاه و سفیده لیرا نفس زنان دست یونگی رو ول کرد و دستشو روی زانوش گذاشت ... بعد از چند دقیقه نفس کشیدن کفشاشو روی زمین گذاشت و پاهای برهنه شو توی کفش فرو برد دوباره دست یونگی رو گرفت و اروم به سمت ته کوچه قدم برداشت
ته کوپه در کوچیکی بود که کنارش ویترین شیشه ای قراره داشت و داخلش انواع وسایل قمار دیده میشد و بوی تلخ قهوه و سیگار به مشام میرسید !
بالای در کوچک و چوبی تابلویی از دیوار اویزون بود که روش نوشته بود " قمار خانه "
یونگی پوفی کشید
¥ هوففف منو اوردی قمار خونه ؟
لیرا لبخند تلخی زد
- این هر قمار خونه ای نیست !
نفسی گرفت و ادامه داد
- این همون قمار خونه ایه که من توش بزرگ شدم تدی صاحبش بود !
یونگی حالت صورتش رو از عصبانی به متاسف تغییر داد
¥ متاسفم
- مشکلی نیست
لیرا دست یونگی رو به سمت در کشید در رو هل داد ... صدای زنگوله در بلند شد میز های بیلبود و مستطیلی و بزرگ و گاهی هم گرد وجود داشت ... پاسور و ژپوند روی میز ها پخش بود و مردانی که همه بلا استثنا لیوان سوجویی در دست داشتن توجهشونو به شخصی که وارد در شد جلب کردن !
دختری با موهای سیاه و باز تا بالای نافش که لباس و باز و کوتاهی قرمزی پوشیده بود و اباهت وارد قمار خانه شده بود دست در دست مردی چهار شانه و هیکلی با کت و شلواری گران قیمت وارد قمار خانه شد ....
لیرا موهای جلوی صورتش را کنار زد و گفت
- سلام بر و بچ !
۵۷.۲k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.