پارت149
#پارت149
شیطونکِ بابا🥺💜
+ خودم میچرخونم
بی تفاوت داشتم افراز رو نگاه میکردم دستش رو به سمت بطری برد و بطری رو چرخوند
اصلاً برام مهم نبود که این بازی میخواد چه جوری پیش بره.چون تمام فکر و ذکرم پیش این بود که بعد از اینکه اینا برن قراره چه بلایی سرم بیاد
مطمئن بودم اون زمان دیگه کسی نبود تا نجاتم بده.از طرفی هم که زهراو سلماز کارشون تموم شده بود و رفته بودن خونشون
تو حال و هوای خودم بودم و مشغول فکر کردن بودم که یهویی یکی از دخترا با دست کوبید روی پامو گفت:
+بگو دیگه غنچه جون نوبت توئه
سری تکون دادم چشم دوختم به بطری که یه سمتش به طرف من بود
و طرف دیگش به سمت کامیار ، تکونی به خودم دادم گفتم :
_حقیقت
کامیار نگاهی به افراز انداخت و گفت:
+دوسش داری؟
با نفرت خیره شدم به سمت افراز که داشت با چشم و ابروش برام خط و نشون میکشید
دلو زدم به دریا و با جسارت تمام گفتم:
_ نه
همه با تعجب بهم نگاه میکردن و رنگ از صورت افراز پرید ؛ خب حقیقتو انتخاب کرده بودم و مجبور بودم که راستشو بگم
چشمای کامیار برقی زد و گفت:
+ راست گوی کی بودی تو؟
اینو گفت و قش قش خندید ؛ افراز دوباره بطری و چرخوند که افتاد به من و سامیار
+ اوه اوه بازم ما!!
بی تفاوت نشان گردم که گفت:
+ بگو جرفت یا حقیقت!!
_ جرعت!
سامیار سوتی زد و چند ثانیه ای فکر کرد ؛ شیطون گفت:
+ پاشو آقایی و ببوس!!
شیطونکِ بابا🥺💜
+ خودم میچرخونم
بی تفاوت داشتم افراز رو نگاه میکردم دستش رو به سمت بطری برد و بطری رو چرخوند
اصلاً برام مهم نبود که این بازی میخواد چه جوری پیش بره.چون تمام فکر و ذکرم پیش این بود که بعد از اینکه اینا برن قراره چه بلایی سرم بیاد
مطمئن بودم اون زمان دیگه کسی نبود تا نجاتم بده.از طرفی هم که زهراو سلماز کارشون تموم شده بود و رفته بودن خونشون
تو حال و هوای خودم بودم و مشغول فکر کردن بودم که یهویی یکی از دخترا با دست کوبید روی پامو گفت:
+بگو دیگه غنچه جون نوبت توئه
سری تکون دادم چشم دوختم به بطری که یه سمتش به طرف من بود
و طرف دیگش به سمت کامیار ، تکونی به خودم دادم گفتم :
_حقیقت
کامیار نگاهی به افراز انداخت و گفت:
+دوسش داری؟
با نفرت خیره شدم به سمت افراز که داشت با چشم و ابروش برام خط و نشون میکشید
دلو زدم به دریا و با جسارت تمام گفتم:
_ نه
همه با تعجب بهم نگاه میکردن و رنگ از صورت افراز پرید ؛ خب حقیقتو انتخاب کرده بودم و مجبور بودم که راستشو بگم
چشمای کامیار برقی زد و گفت:
+ راست گوی کی بودی تو؟
اینو گفت و قش قش خندید ؛ افراز دوباره بطری و چرخوند که افتاد به من و سامیار
+ اوه اوه بازم ما!!
بی تفاوت نشان گردم که گفت:
+ بگو جرفت یا حقیقت!!
_ جرعت!
سامیار سوتی زد و چند ثانیه ای فکر کرد ؛ شیطون گفت:
+ پاشو آقایی و ببوس!!
۷.۰k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.