بیبی نازنین من پارت ۱۲ فصل دو
نویسنده:دازای چویا رو با استرس سوار ماشین کرد و برد به سمت بیمارستان
(رسیدن به بیمارستان)
"کمک کمکمم کنیددددد
پسرم داره میمیرهههه
کمککککک(فریاد)
پرستار:آقا آروم باشید آروم باشید
اینجا ببمارستانه
"مییشنوییی چی میگممم
پسرم دارهه میمیرهههه(فریاد)
پرستار:آقا پسرتونو بدید به من شما خودتون بشینید
"اِاِ امکان نداره
رگشو زدهه میمیره
نویسنده:پرستار رنگش سفید شد از نگرانی
فورا فریاد زد
این پسرو ببرید بخش اضطراری
بخش اضطراری
چند نفر اومدن
با یه تخت چویا رو گذاشتن روش و رفتن
"پسر عزیزم
منو ببخش منو ببخش
اگه اونهمه اذیتت کردم
اگه من اونروز توی خودن قهوه زیادهروی نمیکردم
الان پسرکم روی تخت بیمارستان نبود
یعنی من بابای بدی براش بودم؟
که خودکشی کرد
هه
من درکش میکنم
من درکش میکنم
خوب اگه دلش خودکشی میخواست چرا به خودم نگفت
باهم خودکشی کنیم(از دست تو دازای چویا داره میمیره بعد تو میگی باهم خودکشی می کردیم؟)
دازای این حرف هارو بس کن
به این فکر کن
که چویا خوب میشه
باهم میرین شهربازی
میرین میوه ی مورد علاقه ی چویا رو میچینین
میخورین
میرین خرید
بغل هم میخوابید
نویسنده:دازای در همین حین که داشت به اینا فکر میکرد
به خواب رفت
توی خواب دید که
تامام
لیلیلی
شرط:۱۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
راستی ما ۴۱ نفر بودیم
یه نفرمون گم شد
اگه دیدینش
بهم خبر بدید
بوس
(رسیدن به بیمارستان)
"کمک کمکمم کنیددددد
پسرم داره میمیرهههه
کمککککک(فریاد)
پرستار:آقا آروم باشید آروم باشید
اینجا ببمارستانه
"مییشنوییی چی میگممم
پسرم دارهه میمیرهههه(فریاد)
پرستار:آقا پسرتونو بدید به من شما خودتون بشینید
"اِاِ امکان نداره
رگشو زدهه میمیره
نویسنده:پرستار رنگش سفید شد از نگرانی
فورا فریاد زد
این پسرو ببرید بخش اضطراری
بخش اضطراری
چند نفر اومدن
با یه تخت چویا رو گذاشتن روش و رفتن
"پسر عزیزم
منو ببخش منو ببخش
اگه اونهمه اذیتت کردم
اگه من اونروز توی خودن قهوه زیادهروی نمیکردم
الان پسرکم روی تخت بیمارستان نبود
یعنی من بابای بدی براش بودم؟
که خودکشی کرد
هه
من درکش میکنم
من درکش میکنم
خوب اگه دلش خودکشی میخواست چرا به خودم نگفت
باهم خودکشی کنیم(از دست تو دازای چویا داره میمیره بعد تو میگی باهم خودکشی می کردیم؟)
دازای این حرف هارو بس کن
به این فکر کن
که چویا خوب میشه
باهم میرین شهربازی
میرین میوه ی مورد علاقه ی چویا رو میچینین
میخورین
میرین خرید
بغل هم میخوابید
نویسنده:دازای در همین حین که داشت به اینا فکر میکرد
به خواب رفت
توی خواب دید که
تامام
لیلیلی
شرط:۱۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
راستی ما ۴۱ نفر بودیم
یه نفرمون گم شد
اگه دیدینش
بهم خبر بدید
بوس
۸.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.