ممنوعه
ممنوعه
پارت: ۶
جونگکوک ویو
حتما اون پسره ولش کرده همه ادما اینطورین(بچم شکست عشقی خورده عاه🥲🗿🗿🗿)
تو فکر بودم ک گوشیم زنگ خورد
جونگکوک: بگو
بادیگارد: اقا اون دختری ک پدرتون اورده تو اتاق داره سر صدا میکنه
و داد میزنه درم قفله پدرتون بدجوری اعصبانی هستن (با نگرانی)
جونگکوک: عوف لعنتی
گوشیو قطع کردم و ب سمت اون جهنم رفتم
•
•
•
وارد خونه شدم
با داد های بابام و گریه های بلند یونجی
سرعتمو بیشتر کردم
پدر جونگکوک: خفهه شوو تانیومدم دهنتو خورد نکردم
جونگکوک: دهنه کیو میخای خورد کنی؟
پدرجونگکوک: دهنتو ببند و اون کیلیدرو بهم بده
بدون توجه بهش
رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم
روی زمین افتاده بود و گریه میکرد
سیع کردم بلندش کنم و روی تخت بزارمش
زوی تخت گزاشتمش ک چشماشو باز کرد
یونجی: از من چی میخاین؟(با صدای اروم و بغض کرده)
جونگکوک: نگران نباش نمیزارم بهت دست بزنه
حالاهم بخواب
پدر جونگکوک: اون الان باید توی اون اتاق شکنجه باشه ن توی اتاق گرم و نرم مگه اوردمش هتل؟(با داد)
جونگکوک: بعدا حرف میزنیم
نزدیکش بشی من میدونم باتو!(جون)
از اتاق رفتم بیرون میخاستم درو قفل کنم ک گفت
یونجی: چرا درو قفل میکنی؟(با صدای ضعیفی)
جونگکوک: چون نمیخام وقتی نیستم اون بیاد اینجا و باهات کاری کنه
یونجی: هوم م.. رسی
جونگکوک اهومی گفتم و درو بستم
من مافیایی خشنیم ولی باادم ها بی گناه کاری ندارم اون پدرم ک اینطوریه خوشبختانه ب اون نرفتم
خدمتکار: اقا بیاید سر میز
غذا امادس
جونگکوک: باشه تا چند دقیقه دیگه میام
اول رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم
•
•
•
روی میز شام سکوت بود ولی جیمین اون سکوت رو شکست
جیمین: بابا دختری ک تازه اوردی خیلی خوشگل میخام زن من باشه(خیلی جدی)
(جیمین برادر بزرگتر جونگکوکه)
جونگکوک: دیگه چی؟ میخای دختر مردومو زیر خوابی خدت کنی؟
جیمین: بار اخرت باشه با برادر بزرگترت اینطوری حرف میزنی
ازه میخامش چیه؟ به تو ربطی داره؟ نکنه عاشقش شدی
جونگکوک: دهنتو ببند
ازاین ب بعد پدر جونگکوک و جیمین رو
پ. مینویسم)
پ: خفهه شید(باداد)
اون زن خدم میشه
جیمین: میخای مادر جون تر از خودمون برامون بیاری؟
جونگکوک: پدر خودت ک میدونی همچین چیزی امکان نداره اون دختره بدبخت چه گناهی داره برو ازاون هرزه هایی ک دورته یکیو انتخاب کن!
پ: چیه نکنه میخای زن تو باشه ک انقدر ازش دفاع میکنی؟
جونگکوک: اره میخام زن من بشه!
جیمین: چی؟
جونگکوک: شنیدین چی گفتم گفتم میخان زن من شه! زن من!
جیمین: من برادر بزرگترتم پس زن من میشه!(دعواست🗿)
پارت: ۶
جونگکوک ویو
حتما اون پسره ولش کرده همه ادما اینطورین(بچم شکست عشقی خورده عاه🥲🗿🗿🗿)
تو فکر بودم ک گوشیم زنگ خورد
جونگکوک: بگو
بادیگارد: اقا اون دختری ک پدرتون اورده تو اتاق داره سر صدا میکنه
و داد میزنه درم قفله پدرتون بدجوری اعصبانی هستن (با نگرانی)
جونگکوک: عوف لعنتی
گوشیو قطع کردم و ب سمت اون جهنم رفتم
•
•
•
وارد خونه شدم
با داد های بابام و گریه های بلند یونجی
سرعتمو بیشتر کردم
پدر جونگکوک: خفهه شوو تانیومدم دهنتو خورد نکردم
جونگکوک: دهنه کیو میخای خورد کنی؟
پدرجونگکوک: دهنتو ببند و اون کیلیدرو بهم بده
بدون توجه بهش
رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم
روی زمین افتاده بود و گریه میکرد
سیع کردم بلندش کنم و روی تخت بزارمش
زوی تخت گزاشتمش ک چشماشو باز کرد
یونجی: از من چی میخاین؟(با صدای اروم و بغض کرده)
جونگکوک: نگران نباش نمیزارم بهت دست بزنه
حالاهم بخواب
پدر جونگکوک: اون الان باید توی اون اتاق شکنجه باشه ن توی اتاق گرم و نرم مگه اوردمش هتل؟(با داد)
جونگکوک: بعدا حرف میزنیم
نزدیکش بشی من میدونم باتو!(جون)
از اتاق رفتم بیرون میخاستم درو قفل کنم ک گفت
یونجی: چرا درو قفل میکنی؟(با صدای ضعیفی)
جونگکوک: چون نمیخام وقتی نیستم اون بیاد اینجا و باهات کاری کنه
یونجی: هوم م.. رسی
جونگکوک اهومی گفتم و درو بستم
من مافیایی خشنیم ولی باادم ها بی گناه کاری ندارم اون پدرم ک اینطوریه خوشبختانه ب اون نرفتم
خدمتکار: اقا بیاید سر میز
غذا امادس
جونگکوک: باشه تا چند دقیقه دیگه میام
اول رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم
•
•
•
روی میز شام سکوت بود ولی جیمین اون سکوت رو شکست
جیمین: بابا دختری ک تازه اوردی خیلی خوشگل میخام زن من باشه(خیلی جدی)
(جیمین برادر بزرگتر جونگکوکه)
جونگکوک: دیگه چی؟ میخای دختر مردومو زیر خوابی خدت کنی؟
جیمین: بار اخرت باشه با برادر بزرگترت اینطوری حرف میزنی
ازه میخامش چیه؟ به تو ربطی داره؟ نکنه عاشقش شدی
جونگکوک: دهنتو ببند
ازاین ب بعد پدر جونگکوک و جیمین رو
پ. مینویسم)
پ: خفهه شید(باداد)
اون زن خدم میشه
جیمین: میخای مادر جون تر از خودمون برامون بیاری؟
جونگکوک: پدر خودت ک میدونی همچین چیزی امکان نداره اون دختره بدبخت چه گناهی داره برو ازاون هرزه هایی ک دورته یکیو انتخاب کن!
پ: چیه نکنه میخای زن تو باشه ک انقدر ازش دفاع میکنی؟
جونگکوک: اره میخام زن من بشه!
جیمین: چی؟
جونگکوک: شنیدین چی گفتم گفتم میخان زن من شه! زن من!
جیمین: من برادر بزرگترتم پس زن من میشه!(دعواست🗿)
۱۰.۱k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.