Gate of hope &36
ویو هیونجین
شاید این بهتر بود شاید...شایدم نه هه ولی برای من بدترین بود جوری که حس بدتری از اون تومور لعنتی داشتم این یکی بدترین رازیه که من باید تحملش میکردم!
یویی قشنگم الان حالت خوبه؟!من داغونم نمیتونم تحمل کنم چی میشد برای آخرین بار محکم بغلت میکردم؟
با رسیدن به دم بار ماشینو پارک کردم و ازش پیاده شدم شاید بهتر بود مثل سگ مست میکردم شاید...شایدم نه!
اگه مست کنم بدتر یادم بیوفته چی؟
اه هیونجین بس کن خواهش میکنم..
با قدم های آهسته وارد بار شدم و با دیدن پسرا رفتم سمتشون
لینو:سلام امدییی
فلیکس:هیون حالت خوبه؟!
هیونجین:سلام،اره حالم خوبه
لیوان رو دستش گرفته و پر شرابش کرد وتو یه نفس بالا داد..
چان:فک نکنم حالش خوب باشه!(اروم)
رونا:اووو هیونجین تو هم اینجای..
هیونجین بدون اهمیت لیوان بعدی رو پر کرد و دوباره با یه نفس به سرش کشید!
هان:امم میگم رونا امروزو ولش کن خوب برو
رونا بدون توجه به حرف هان صندلی کناریه هیونجین نشست..
هیونجین ۳ نگفت ۴ نگفت ۵ نگفت ۶ نگفت ۱۰ لیوان خورد جوری که مثل سگ مست شده بود ترسش واقعیت پیدا کرده بود چون حتا مستی هم نمیتونست عشقش رو فراموش کنه!
رونا تموم مدت خودشو به هیونجین میمالید و هی دستمالیش میکرد تا زمانی که هیونجین زد سیم آخرش بلند شد و یه سیلی محکمی بهش زد همه شوکه شده بودن
هیونجین:به چه حقی داری بهم دست میزنی دخترهی هرزه!
رونا که افتاده بود زمین شروع کرد به گریه کردن
هیونجین:بیا یه حقیقتو بهت بگم من هنوز عاشق اون لعنتیممم با اینکه قرار نیست دیگه ببینمش ولی هنوز عاشقشم منن عشقو تو اون تجربه کردمم نه تو تو فقط هوس بودیی!
رونا با گریه پاشد و بدو بدو رفت بیرون..
فلیکس رفت پیش هیونجین و دستشو گرفت
که هیونجین محکم دستشو کشید کتشو برداشت و رفت بیرون
هیونجین:یویی کجای بیبی؟!(گریه)میدونی دلم چقد هواتو کرده!!
همینطور که لنگان لنگان داشت به طرفی ناکجا آبادی میرفت با صدای آشنایی تو جاش مکث کرد..
یویی:اینجام هیونجین اینجام بیبی!
شاید این بهتر بود شاید...شایدم نه هه ولی برای من بدترین بود جوری که حس بدتری از اون تومور لعنتی داشتم این یکی بدترین رازیه که من باید تحملش میکردم!
یویی قشنگم الان حالت خوبه؟!من داغونم نمیتونم تحمل کنم چی میشد برای آخرین بار محکم بغلت میکردم؟
با رسیدن به دم بار ماشینو پارک کردم و ازش پیاده شدم شاید بهتر بود مثل سگ مست میکردم شاید...شایدم نه!
اگه مست کنم بدتر یادم بیوفته چی؟
اه هیونجین بس کن خواهش میکنم..
با قدم های آهسته وارد بار شدم و با دیدن پسرا رفتم سمتشون
لینو:سلام امدییی
فلیکس:هیون حالت خوبه؟!
هیونجین:سلام،اره حالم خوبه
لیوان رو دستش گرفته و پر شرابش کرد وتو یه نفس بالا داد..
چان:فک نکنم حالش خوب باشه!(اروم)
رونا:اووو هیونجین تو هم اینجای..
هیونجین بدون اهمیت لیوان بعدی رو پر کرد و دوباره با یه نفس به سرش کشید!
هان:امم میگم رونا امروزو ولش کن خوب برو
رونا بدون توجه به حرف هان صندلی کناریه هیونجین نشست..
هیونجین ۳ نگفت ۴ نگفت ۵ نگفت ۶ نگفت ۱۰ لیوان خورد جوری که مثل سگ مست شده بود ترسش واقعیت پیدا کرده بود چون حتا مستی هم نمیتونست عشقش رو فراموش کنه!
رونا تموم مدت خودشو به هیونجین میمالید و هی دستمالیش میکرد تا زمانی که هیونجین زد سیم آخرش بلند شد و یه سیلی محکمی بهش زد همه شوکه شده بودن
هیونجین:به چه حقی داری بهم دست میزنی دخترهی هرزه!
رونا که افتاده بود زمین شروع کرد به گریه کردن
هیونجین:بیا یه حقیقتو بهت بگم من هنوز عاشق اون لعنتیممم با اینکه قرار نیست دیگه ببینمش ولی هنوز عاشقشم منن عشقو تو اون تجربه کردمم نه تو تو فقط هوس بودیی!
رونا با گریه پاشد و بدو بدو رفت بیرون..
فلیکس رفت پیش هیونجین و دستشو گرفت
که هیونجین محکم دستشو کشید کتشو برداشت و رفت بیرون
هیونجین:یویی کجای بیبی؟!(گریه)میدونی دلم چقد هواتو کرده!!
همینطور که لنگان لنگان داشت به طرفی ناکجا آبادی میرفت با صدای آشنایی تو جاش مکث کرد..
یویی:اینجام هیونجین اینجام بیبی!
۱۳.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.