《The colwn》《P5》
ا/ت:آخ.... سرم..آیی.... بلند شدن*
ملون:هی حالت خوبه!
ا/ت:عالی تراز این نمیشم
ملون:حقت بود
ا/ت:یا تمام بدنم پوکیده مثله گونی سیب زمینم انگار مشتو مالش دادن بعد تو داری میگی حقم بود؟!
ملون:مگه بهت نگفتم سمت اون در کوفتی نرو!چرا آخه حرف گوش نمیدی تو دختر!
ا/ت:...........
ملون:ا/ت ....دسته ا/ت رو گرفت*
ملون:من بخاطره خودت گفتم چون..چون اینجوری راحت زندگیتو میکردی
ا/ت:نه اینکه زندگی راحت زندگی میکردم.....
ملون:ببین ا/ت تو کاری رو انجام دادی که نباید.....
ا/ت:اون مرتیکه خیار چنبره ای کجاست!
ملون:هان؟
ا/ت:همونی که منو مثله گونی شوت کرد تو دیوار....اون ....اون.....فوران خشم ا/ت*
ا/ت:اون کونده عوضی ننه فاکی منو جوری شوت کرد تو دیوار که انگار صدای جابه جا شدن استخونامو شنییدمممممممم!!!!
ملون:ا.... /ت*_*"
ا/ت:اگه گیرش بیارم قشنگ با این نداشتم مامانشو....برگشت که......بله تهیونگو دید*
تهیونگ:درحاله نوشیدن چای*
تهیونگ:ادامه بده داشتی به جاهای خوبش میرسیدی .خونسردی*
ا/ت:تو.....تو..........پوکیدن ا/ت*
ا/ت:توعه آشغال حیون چطور جرئت کردی با من اونکارو کنی هان؟؟؟؟ اصلا تو کی هستی هان؟؟؟؟چطوری اونکارو کردی؟؟؟
تهیونگ:چسبوتدت به دیوارو میگی؟؟پوزخند*
ا/ت:یاااا مرتیکه هیز .......
که یهو تهیونگ جلوی ا/ت ظاهر شد*
ا/ت یکمی رفت عقب*
تهیونگ:ادامه بده......ولی
ا/ت:؟
تهیونگ:میتونی تنبیهشم تحمل کنی؟؟پوزخند*
ا/ت:برو ....برو عقب!ملون!
ملون:قربان....لطفا....
تهیونگ: برگشت سمت ملون*تو ساکت شو!
ملون:سکوت*
ا/ت:هی باهاش اینطوری حرف نزن!
تهیونگ برگشت سمت ا/ت*
تهیونگ:هرجور که بخوام صحبت میکنم...و کسیم نمیتونه برام تصمیم بگیره لیدی ا/ت....برگشت رفت نشست روی کاناپه*
تهیونگ:البته ....لیدی بودن بهتون نمیاد پوزخند*
ا/ت نگاه پر حرصی به تهوینگ کرد بعد یه نگاهی به مبانی که حالا مثله یه بچه ترسیده بیگناه شده بود افتاد....اعصابش....خیلی بهم ریخته بود........
ا/ت:من دیگه اینجا کار نمیکنم!
ملون:تعجب*چی؟؟؟ا/ت چی میگی؟؟؟
تهیونگ:هرجور که راحتین....برای ما فرقی نمیکنه لبخند*
ا/ت دیگه .......یعنی ....داشت به معنای کامل میترکید*
ا/ت:ای اون خندت زهنرمارت بشه!!!! سریع از اونجا رفت و درو محکم پشت سرش بست که خیلی صدای بدی داد*
تهیونگ:واقعا درک نمیکنم چرا همه اینقدر بی نیاکان.نوشیدن چای ،خونسرد*
ملون با حالت نگرانی نگاهی به در بسته شده کرد.....نباید اینطوری می شد!
...........
ویو ا/ت*
هه.....واقعا عجیبه! خرس قطبی !!!!بوفالو خر زرافه اصلا هرچی که بگم بازم کمه!!!!
ا/ت همینطور که بدون داشتن مقصدی همینطور خیایونارو طی میکرد و درحاله غر غزکردن بود یهو یه چیزی یادش اومد........*
ا/ت:......الان.....من.....از تنها کاری که اونم....بزور پیدا کره بودم........استعفا دادم؟؟؟؟ ..هههه(خنده)......یا من استعفا دادم.......(خنده)......ساکت شدن*.......
ملون:هی حالت خوبه!
ا/ت:عالی تراز این نمیشم
ملون:حقت بود
ا/ت:یا تمام بدنم پوکیده مثله گونی سیب زمینم انگار مشتو مالش دادن بعد تو داری میگی حقم بود؟!
ملون:مگه بهت نگفتم سمت اون در کوفتی نرو!چرا آخه حرف گوش نمیدی تو دختر!
ا/ت:...........
ملون:ا/ت ....دسته ا/ت رو گرفت*
ملون:من بخاطره خودت گفتم چون..چون اینجوری راحت زندگیتو میکردی
ا/ت:نه اینکه زندگی راحت زندگی میکردم.....
ملون:ببین ا/ت تو کاری رو انجام دادی که نباید.....
ا/ت:اون مرتیکه خیار چنبره ای کجاست!
ملون:هان؟
ا/ت:همونی که منو مثله گونی شوت کرد تو دیوار....اون ....اون.....فوران خشم ا/ت*
ا/ت:اون کونده عوضی ننه فاکی منو جوری شوت کرد تو دیوار که انگار صدای جابه جا شدن استخونامو شنییدمممممممم!!!!
ملون:ا.... /ت*_*"
ا/ت:اگه گیرش بیارم قشنگ با این نداشتم مامانشو....برگشت که......بله تهیونگو دید*
تهیونگ:درحاله نوشیدن چای*
تهیونگ:ادامه بده داشتی به جاهای خوبش میرسیدی .خونسردی*
ا/ت:تو.....تو..........پوکیدن ا/ت*
ا/ت:توعه آشغال حیون چطور جرئت کردی با من اونکارو کنی هان؟؟؟؟ اصلا تو کی هستی هان؟؟؟؟چطوری اونکارو کردی؟؟؟
تهیونگ:چسبوتدت به دیوارو میگی؟؟پوزخند*
ا/ت:یاااا مرتیکه هیز .......
که یهو تهیونگ جلوی ا/ت ظاهر شد*
ا/ت یکمی رفت عقب*
تهیونگ:ادامه بده......ولی
ا/ت:؟
تهیونگ:میتونی تنبیهشم تحمل کنی؟؟پوزخند*
ا/ت:برو ....برو عقب!ملون!
ملون:قربان....لطفا....
تهیونگ: برگشت سمت ملون*تو ساکت شو!
ملون:سکوت*
ا/ت:هی باهاش اینطوری حرف نزن!
تهیونگ برگشت سمت ا/ت*
تهیونگ:هرجور که بخوام صحبت میکنم...و کسیم نمیتونه برام تصمیم بگیره لیدی ا/ت....برگشت رفت نشست روی کاناپه*
تهیونگ:البته ....لیدی بودن بهتون نمیاد پوزخند*
ا/ت نگاه پر حرصی به تهوینگ کرد بعد یه نگاهی به مبانی که حالا مثله یه بچه ترسیده بیگناه شده بود افتاد....اعصابش....خیلی بهم ریخته بود........
ا/ت:من دیگه اینجا کار نمیکنم!
ملون:تعجب*چی؟؟؟ا/ت چی میگی؟؟؟
تهیونگ:هرجور که راحتین....برای ما فرقی نمیکنه لبخند*
ا/ت دیگه .......یعنی ....داشت به معنای کامل میترکید*
ا/ت:ای اون خندت زهنرمارت بشه!!!! سریع از اونجا رفت و درو محکم پشت سرش بست که خیلی صدای بدی داد*
تهیونگ:واقعا درک نمیکنم چرا همه اینقدر بی نیاکان.نوشیدن چای ،خونسرد*
ملون با حالت نگرانی نگاهی به در بسته شده کرد.....نباید اینطوری می شد!
...........
ویو ا/ت*
هه.....واقعا عجیبه! خرس قطبی !!!!بوفالو خر زرافه اصلا هرچی که بگم بازم کمه!!!!
ا/ت همینطور که بدون داشتن مقصدی همینطور خیایونارو طی میکرد و درحاله غر غزکردن بود یهو یه چیزی یادش اومد........*
ا/ت:......الان.....من.....از تنها کاری که اونم....بزور پیدا کره بودم........استعفا دادم؟؟؟؟ ..هههه(خنده)......یا من استعفا دادم.......(خنده)......ساکت شدن*.......
۱۳.۸k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.