پارت شش❣❣❣❣
بعد دو روز که حالم بهتر شد رفتم پیش تومیوکا گیو
در زدم ولی کسی جواب نداد
دوباره در زدم
گیو:کیه انقد در نزن اومدم
یوجیرو:سلام
گیو:سلام کاری داشتین که اومدین اینجا؟؟؟؟
یوجیرو:بعله میخواستم بابت اونروز تشکر کنم
میشه به عنوان تشکر باهم بریم رستوران و مسابقه بزاریم
گیو:باشه
از زبان راوی:
گیو داخل راه همش به یوجیرو نگاه میکرد(گیو اینجا هیجده سالشه)
انگاری که عاشق شده بود (اینجا شینوبو هنوز هاشیرا نشده و گیو رو نمی شناسه)
وقتی رسیدن نودل سفارش دادن و مسابقه گذاشتن
گیو همش به یوجیرو نگاه میکرد یوجیرو هم به گیو
چند وقت گذشت گیو همش به یوجیرو پیام میداد که دوست داره باهاش ازدواج کنه
یویچیرو ه از این قضیه با خبر نبود
وقتی یویچیرو خونه نبود گیو میومد خونه ی یوجیرو و براش یه هدیه می آورد
یه سال گذشت یویچیرو از این قضیه با خبر شد
و همون روزی که گیو اومد خونشون از پشت در پرید بیرون و جفتشونو هی زد هی زد هی زد هی زد
و از خونه رفت بیرون اون دوتا هم بیهوش تو بغل هم بودن
بقیش برای پارت بعد
در زدم ولی کسی جواب نداد
دوباره در زدم
گیو:کیه انقد در نزن اومدم
یوجیرو:سلام
گیو:سلام کاری داشتین که اومدین اینجا؟؟؟؟
یوجیرو:بعله میخواستم بابت اونروز تشکر کنم
میشه به عنوان تشکر باهم بریم رستوران و مسابقه بزاریم
گیو:باشه
از زبان راوی:
گیو داخل راه همش به یوجیرو نگاه میکرد(گیو اینجا هیجده سالشه)
انگاری که عاشق شده بود (اینجا شینوبو هنوز هاشیرا نشده و گیو رو نمی شناسه)
وقتی رسیدن نودل سفارش دادن و مسابقه گذاشتن
گیو همش به یوجیرو نگاه میکرد یوجیرو هم به گیو
چند وقت گذشت گیو همش به یوجیرو پیام میداد که دوست داره باهاش ازدواج کنه
یویچیرو ه از این قضیه با خبر نبود
وقتی یویچیرو خونه نبود گیو میومد خونه ی یوجیرو و براش یه هدیه می آورد
یه سال گذشت یویچیرو از این قضیه با خبر شد
و همون روزی که گیو اومد خونشون از پشت در پرید بیرون و جفتشونو هی زد هی زد هی زد هی زد
و از خونه رفت بیرون اون دوتا هم بیهوش تو بغل هم بودن
بقیش برای پارت بعد
۲.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.