part 20
part 20
رفتم حموم دوش گرفتم بعد از چند مین از حموم اومدم بیرون اون لباسی که گذاشته بودم رو پوشیدم و یه آرایش خیلی ساده کردم و موهامو باز گذاشتم کاملا آماده بودم چمدونمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون تویا حیات خونم وایستادم و به خونم نگاهی انداختم خیلی احساس بدی داشتم من دلم نمیخواد برم اما بعد از رفتن کوکی خیلی تنها شدم باید برم جای تا حواسم پرت بشه مطمئنم اون فراموشم کرده اما من چرا نمیتونم فراموشش کنم من خیلی عاشقشم من من بغضم گرفت نمی تونستم جلوی بغضم رو بگیرم اشکام سرازیر شدن
من چطور تونستم عاشقه آدمی بشم که حتا اسمشم نمیدونم اون حتمآ یکیو داشت تویه زندگیش( با گریه )
دیگه بسه باید فراموشش کنم
اشکامو پاک کردم و از خونه رفتم بیرون یکم منتظر موندم اما مین وو نیومد حتما کار داشته و نیومده پس سوار قطار شدم یکم گذشت که قطار حرکت کرد از شیشه قطار داشتم بیرون رو نگاه میکردم یه حسه عجیبی داشتم انگار واسیه همیشه داشتم از اینجا میرفتم اما من کاری دوباره زود برمیگردم من هیچوقت از این روستا نرفتم جای دیگه ای از بچگی تا حالا اینجا بودم حتما بخاطره اینه سرمو گذاشتم رویه شیشه یه قطار و بیرون رو نگاه میکردم
مین وو
امروز اصلا ات رو ندیدم کجا رفته رفتم خونش اونجا هم نبود تویه مزرعه هم نبود پس کجاست رفتم خونم مامانم تویه سالوت بود رفتم پیشش و ازش پرسیدم که ات رو امروز ندیده
م/مین وو: پسرم ات رفته
مین وو: کجا رفته( با تعجب )
م/مین وو: اون رفته پیشه اون پیرزنه که بهش میگفت مادر بزرگ اون واسیه چند روز رفته پیش اون و اونجا می مونه
مین وو: خونه یه اون که از اینجا یکم دوره اشکالی نداره میرم پیشش
م/مین وو: نه اون گفت که نمیخواد مزاحمش بشیم گفت که میخواد یکم تنها باشه
مین وو: اما اون که هیچوقت نمیگفت که میخواد تنها باشه
م/مین وو: خوب بزار یکم تنها باشه حالا تو برو پیشه بابات کارت داره زود برو
مین وو: اما
م/مین وو: گفتم برو
مین وو: باشه رفتم( با ناراحتی )
م/مین وو
من نمیزارم تا با اون دختره حتا بگی که دوسش داری من نمیزارم اون لایق پسرم نیست
(خلاصه که ات رسید و شب شده بود از قطار پیاده شد و رفت رویه یه نمیکت نشست )
ات
الان من کجا برم حتا نمیدونم هتل کجاست باید به تاکسی بگیرم و بهش بگم تا منو ببره یه هتل
از نمیکت بلند شدم و رفتم یه تاکسی گرفتم و سوارشد شدم
راننده: خانم کجا میرید
ات: میشه منو به یه هتل ببرید
راننده : چشم خانم
اسلاید 1 لباس ات
اسلاید 3 کفشای ات
ادامه دارد ^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
رفتم حموم دوش گرفتم بعد از چند مین از حموم اومدم بیرون اون لباسی که گذاشته بودم رو پوشیدم و یه آرایش خیلی ساده کردم و موهامو باز گذاشتم کاملا آماده بودم چمدونمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون تویا حیات خونم وایستادم و به خونم نگاهی انداختم خیلی احساس بدی داشتم من دلم نمیخواد برم اما بعد از رفتن کوکی خیلی تنها شدم باید برم جای تا حواسم پرت بشه مطمئنم اون فراموشم کرده اما من چرا نمیتونم فراموشش کنم من خیلی عاشقشم من من بغضم گرفت نمی تونستم جلوی بغضم رو بگیرم اشکام سرازیر شدن
من چطور تونستم عاشقه آدمی بشم که حتا اسمشم نمیدونم اون حتمآ یکیو داشت تویه زندگیش( با گریه )
دیگه بسه باید فراموشش کنم
اشکامو پاک کردم و از خونه رفتم بیرون یکم منتظر موندم اما مین وو نیومد حتما کار داشته و نیومده پس سوار قطار شدم یکم گذشت که قطار حرکت کرد از شیشه قطار داشتم بیرون رو نگاه میکردم یه حسه عجیبی داشتم انگار واسیه همیشه داشتم از اینجا میرفتم اما من کاری دوباره زود برمیگردم من هیچوقت از این روستا نرفتم جای دیگه ای از بچگی تا حالا اینجا بودم حتما بخاطره اینه سرمو گذاشتم رویه شیشه یه قطار و بیرون رو نگاه میکردم
مین وو
امروز اصلا ات رو ندیدم کجا رفته رفتم خونش اونجا هم نبود تویه مزرعه هم نبود پس کجاست رفتم خونم مامانم تویه سالوت بود رفتم پیشش و ازش پرسیدم که ات رو امروز ندیده
م/مین وو: پسرم ات رفته
مین وو: کجا رفته( با تعجب )
م/مین وو: اون رفته پیشه اون پیرزنه که بهش میگفت مادر بزرگ اون واسیه چند روز رفته پیش اون و اونجا می مونه
مین وو: خونه یه اون که از اینجا یکم دوره اشکالی نداره میرم پیشش
م/مین وو: نه اون گفت که نمیخواد مزاحمش بشیم گفت که میخواد یکم تنها باشه
مین وو: اما اون که هیچوقت نمیگفت که میخواد تنها باشه
م/مین وو: خوب بزار یکم تنها باشه حالا تو برو پیشه بابات کارت داره زود برو
مین وو: اما
م/مین وو: گفتم برو
مین وو: باشه رفتم( با ناراحتی )
م/مین وو
من نمیزارم تا با اون دختره حتا بگی که دوسش داری من نمیزارم اون لایق پسرم نیست
(خلاصه که ات رسید و شب شده بود از قطار پیاده شد و رفت رویه یه نمیکت نشست )
ات
الان من کجا برم حتا نمیدونم هتل کجاست باید به تاکسی بگیرم و بهش بگم تا منو ببره یه هتل
از نمیکت بلند شدم و رفتم یه تاکسی گرفتم و سوارشد شدم
راننده: خانم کجا میرید
ات: میشه منو به یه هتل ببرید
راننده : چشم خانم
اسلاید 1 لباس ات
اسلاید 3 کفشای ات
ادامه دارد ^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
۵.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.