رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part9
"ویو ات"
هنوز به فکر اتفاق دیروزم...ادم معمولی نمیتونه چشماش و قرمز کنه و هیپنوتیزم کنه...یعنی اون ادم نیست؟؟
و خب چرا من هیپنوتیزم نشدم؟؟... چرا همه ی اتفاق هارو یادمه؟؟اهههه لعنتی ...باید سر دربیارم...باید بفهمم اون چیه...!
اقای پارک اومد و شروع کرد به درس دادن..ولی من هنوز فکرم درگیر کوک بود..!..از اقای پارک اجازه گرفتم و رفتم که صورتم و بشورم
................................................
اومدم توی کلاس و سر جام نشستم
دایون:هی...ات؟ات؟
ات:هوم ؟چیه ؟
دایون:میدونی که...فردا تولدمه!
ات:عا..اره..اره میدونم..!تولدت مبارک🥺🦋
دایون:مرسی...میخوام همه ی بچه های کلاس رو دعوت کنم ..مخصوصا جونگ کوک!
ات:نع ...!
دایون:چی؟؟
ات:منظورم اینه که خیلی خوبه..!
خیلی کلاس خسته کننده ای بود..داشتم به درس گوش میدادم که کوک یک کاغذ گذاشت رو میزم...بازش کردم توش نوشته بود...
"زنگ تفریح توی کلاس بمون..!"
#part9
"ویو ات"
هنوز به فکر اتفاق دیروزم...ادم معمولی نمیتونه چشماش و قرمز کنه و هیپنوتیزم کنه...یعنی اون ادم نیست؟؟
و خب چرا من هیپنوتیزم نشدم؟؟... چرا همه ی اتفاق هارو یادمه؟؟اهههه لعنتی ...باید سر دربیارم...باید بفهمم اون چیه...!
اقای پارک اومد و شروع کرد به درس دادن..ولی من هنوز فکرم درگیر کوک بود..!..از اقای پارک اجازه گرفتم و رفتم که صورتم و بشورم
................................................
اومدم توی کلاس و سر جام نشستم
دایون:هی...ات؟ات؟
ات:هوم ؟چیه ؟
دایون:میدونی که...فردا تولدمه!
ات:عا..اره..اره میدونم..!تولدت مبارک🥺🦋
دایون:مرسی...میخوام همه ی بچه های کلاس رو دعوت کنم ..مخصوصا جونگ کوک!
ات:نع ...!
دایون:چی؟؟
ات:منظورم اینه که خیلی خوبه..!
خیلی کلاس خسته کننده ای بود..داشتم به درس گوش میدادم که کوک یک کاغذ گذاشت رو میزم...بازش کردم توش نوشته بود...
"زنگ تفریح توی کلاس بمون..!"
۵.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.