ارباب من پارت ۱۱
ارباب من پارت ۱۱
ات:از حموم اومدم شب شده بود خیلی خسته بودم که سریع خوابم برد
پرش به فردا صبح
ویو ا.ت
با نور خورشیدی که به صورتم برخورد کرد از خواب بیدار شدم لباس خدمتکاریمو پوشیدم و رفتم پایین(عکس لباسو میزارم)
آجوما:صبح بخیر
ا.ت:صبح شما هم بخیر(لبخند)
آجوما:خب ا.ت تو از الان باید کارتو شروع کنی الان باید بری و صبحونه آماده کنی
ا.ت:چشم
چند مین بعد
ا.ت:خیلی استرس داشتم میترسیدم یه جای کارو اشتباه انجام بدم بیخیال شدم و رفتم در زدم
کوک:بیا داخل
ا.ت:بفرمایید ارباب براتون صبحونه آماده کردم
کوک:بزارش روی میز
ا.ت:چشم
کوک:میتونی بری
ا.ت:سریع اونجا ترک کردم و رفتم پایین بهم گفتن با بقیه خدمتکارا آشناشم تا باهاشون به مشکل بر نخورم
آجوما اسم همه ی اونارو گفت مهربون بودن یکیشون اسمش یوری بود تقریبا هم سن خودم بود که گفت
یوری:ا.ت میشه باهم دوست باشیم؟
ا.ت:آره حتما
یوری:(لبخند)خب بیا بریم ادامه کار
پرش به دو ساعت بعد
ا.ت:اههه تمیز کردن اینجا یه عمر طول میکشه کمرم شکستتتتت
یوری:انقدر غر نزننن راستی ارباب کارت داره
یونا:چیکارش داره؟(بچه ها یونا همون خدمتکاریه که کوک رو دوست داره)
یوری:به تو ربطی نداره
یونا:چشم غره میره
یوری:ا.ت سعی کن هیچوقت باهاش در نیوفتی چون یه دروغهایی میگه که ارباب تنبیهت میکنه
ا.ت:آ.آها
یوری:خب حالا برو ببین چیکارت داره
ادامه دارد...
بچه ها ببخشید که دیر گذاشتم امیدوارم درک کنید حالم زیاد خوب نبود قول میدم ایندفعه زودتر بزارم و ببخشید یکم فیکم بد شده چون اولین باره دارم مینویسم:)
شرایط:۱۵ لایک و ۱۲ کامنت
#فیک
#اسمات
#تهکوک
#جونگکوک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#آرمی
ات:از حموم اومدم شب شده بود خیلی خسته بودم که سریع خوابم برد
پرش به فردا صبح
ویو ا.ت
با نور خورشیدی که به صورتم برخورد کرد از خواب بیدار شدم لباس خدمتکاریمو پوشیدم و رفتم پایین(عکس لباسو میزارم)
آجوما:صبح بخیر
ا.ت:صبح شما هم بخیر(لبخند)
آجوما:خب ا.ت تو از الان باید کارتو شروع کنی الان باید بری و صبحونه آماده کنی
ا.ت:چشم
چند مین بعد
ا.ت:خیلی استرس داشتم میترسیدم یه جای کارو اشتباه انجام بدم بیخیال شدم و رفتم در زدم
کوک:بیا داخل
ا.ت:بفرمایید ارباب براتون صبحونه آماده کردم
کوک:بزارش روی میز
ا.ت:چشم
کوک:میتونی بری
ا.ت:سریع اونجا ترک کردم و رفتم پایین بهم گفتن با بقیه خدمتکارا آشناشم تا باهاشون به مشکل بر نخورم
آجوما اسم همه ی اونارو گفت مهربون بودن یکیشون اسمش یوری بود تقریبا هم سن خودم بود که گفت
یوری:ا.ت میشه باهم دوست باشیم؟
ا.ت:آره حتما
یوری:(لبخند)خب بیا بریم ادامه کار
پرش به دو ساعت بعد
ا.ت:اههه تمیز کردن اینجا یه عمر طول میکشه کمرم شکستتتتت
یوری:انقدر غر نزننن راستی ارباب کارت داره
یونا:چیکارش داره؟(بچه ها یونا همون خدمتکاریه که کوک رو دوست داره)
یوری:به تو ربطی نداره
یونا:چشم غره میره
یوری:ا.ت سعی کن هیچوقت باهاش در نیوفتی چون یه دروغهایی میگه که ارباب تنبیهت میکنه
ا.ت:آ.آها
یوری:خب حالا برو ببین چیکارت داره
ادامه دارد...
بچه ها ببخشید که دیر گذاشتم امیدوارم درک کنید حالم زیاد خوب نبود قول میدم ایندفعه زودتر بزارم و ببخشید یکم فیکم بد شده چون اولین باره دارم مینویسم:)
شرایط:۱۵ لایک و ۱۲ کامنت
#فیک
#اسمات
#تهکوک
#جونگکوک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#آرمی
۷.۵k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.