پارت ۶۷
پارت ۶۷
گفت
-بشين اينجا تا من برم يه ناه به بيرون بندازم سريع بلند شدم و دستشو گرفتم
-تورو خدا نرو كامان من ميترسم توروخدا نرو يه بلايي سرت ميارن
-خيل خوب گريه نكن،با سالي ميرم
-منم باهات ميام
-باشه بيا
دستمو گرفت منم همونطور كه دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندم و با دست ديگم بلوزشو گرفتم كامران دست ديگشو دور شونم انداخت و من و به خودش چسبوند تو حياط كه رفتيم تاريك بود كامران سوتي زدو سالي و صدا كرد بعدم چراغاي حياط و روشن كرد سالي با شنيدن سوت كامران پارسي كردو به طرفمون اومد ديگه ازش نميترسيدم نقش يه محافظ و برامون داشت سالي پا به پامون ميومد كامران همه جارو بررسي كرد وقتي مطمين شد كسي نيست
-روبه من گفت
-كسي اينجا نيست حتما اشتباه ديدي
سرمو تكون دادم و با هق هق گفتم
-نه به خدا من ديدمش يكي پشت پنجره بود
-خيل خوب بيا برم تو اينجا كه كسي نيست حتما در رفته
با هم رفتيم داخل و ساليم در خونه نشست از كنار كامران تكون نخوردم هرجا ميرفت نبالش بودم با بلند شدن كامران سريع از جام بلند شدم كامران بلند زد زير خنده
-بهار ميخوام برم دستشويي توم مياي؟
با التماس نگاش كردمو و گفتم
-زود بياي باشه
دوباره زد زير خنده و گفت
-چشم اگه كارم تموم شد میام
بعدم رفت دستشويي روي مبل نشستم و پاهام و بغل كردم و سرمو گذاشتم رو شون كامران بعد چند دقيقه اومد كنارم روي مبل نشست و tv و روشن كرد
-بهار فردا باهام مياي شركت؟
-اره
-مطميني حوصلت سر نميره؟
.اوهوم
-پس بايد قول بدي هر وقت خسته شدي بگي برت گردونم خونه باشه؟
سرمو تكون دادم از جاش بلند شدو گوشيش و اورد و زنگ زد به يكي
-سلام خوبي؟ -
-قربونت مام خوبيم -
-علي زنگ زدم بگم موضوع تهديد و كه يادته؟ -
-اره همون امشب بهار يكي و پشت پنجره اشپزخونه ديده -
-اره خوبه فقط يكم ترسيده -
-نه بابا حواسم هست،نه نميخواد دستت درد نكنه،زنگ زدم بگم قضيه اون محافظا رو تا كجا پيگيري كردي؟ -
-اره دوتا ميخوام يكي واسه بهار يكيم واسه خودم
با اعتراض گفتم
-كامرااااان
دستش رو بينيش گذاشت و با جديت گفت
-بهار ما راجب اين موضوع قبلا حرفامون و زديم
-ولي من...
. نذاشت حرفمو و بگم
-هموني كه گفتم
بعدم رو كرد به علي و گفت
-اره قربون دستت ،باشه پس كي منتظر خبرت باشم؟ -
-دستت طلا پس منتظرم
بعد اينكه تلفنش و قطع كرد..
گفت
-بشين اينجا تا من برم يه ناه به بيرون بندازم سريع بلند شدم و دستشو گرفتم
-تورو خدا نرو كامان من ميترسم توروخدا نرو يه بلايي سرت ميارن
-خيل خوب گريه نكن،با سالي ميرم
-منم باهات ميام
-باشه بيا
دستمو گرفت منم همونطور كه دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندم و با دست ديگم بلوزشو گرفتم كامران دست ديگشو دور شونم انداخت و من و به خودش چسبوند تو حياط كه رفتيم تاريك بود كامران سوتي زدو سالي و صدا كرد بعدم چراغاي حياط و روشن كرد سالي با شنيدن سوت كامران پارسي كردو به طرفمون اومد ديگه ازش نميترسيدم نقش يه محافظ و برامون داشت سالي پا به پامون ميومد كامران همه جارو بررسي كرد وقتي مطمين شد كسي نيست
-روبه من گفت
-كسي اينجا نيست حتما اشتباه ديدي
سرمو تكون دادم و با هق هق گفتم
-نه به خدا من ديدمش يكي پشت پنجره بود
-خيل خوب بيا برم تو اينجا كه كسي نيست حتما در رفته
با هم رفتيم داخل و ساليم در خونه نشست از كنار كامران تكون نخوردم هرجا ميرفت نبالش بودم با بلند شدن كامران سريع از جام بلند شدم كامران بلند زد زير خنده
-بهار ميخوام برم دستشويي توم مياي؟
با التماس نگاش كردمو و گفتم
-زود بياي باشه
دوباره زد زير خنده و گفت
-چشم اگه كارم تموم شد میام
بعدم رفت دستشويي روي مبل نشستم و پاهام و بغل كردم و سرمو گذاشتم رو شون كامران بعد چند دقيقه اومد كنارم روي مبل نشست و tv و روشن كرد
-بهار فردا باهام مياي شركت؟
-اره
-مطميني حوصلت سر نميره؟
.اوهوم
-پس بايد قول بدي هر وقت خسته شدي بگي برت گردونم خونه باشه؟
سرمو تكون دادم از جاش بلند شدو گوشيش و اورد و زنگ زد به يكي
-سلام خوبي؟ -
-قربونت مام خوبيم -
-علي زنگ زدم بگم موضوع تهديد و كه يادته؟ -
-اره همون امشب بهار يكي و پشت پنجره اشپزخونه ديده -
-اره خوبه فقط يكم ترسيده -
-نه بابا حواسم هست،نه نميخواد دستت درد نكنه،زنگ زدم بگم قضيه اون محافظا رو تا كجا پيگيري كردي؟ -
-اره دوتا ميخوام يكي واسه بهار يكيم واسه خودم
با اعتراض گفتم
-كامرااااان
دستش رو بينيش گذاشت و با جديت گفت
-بهار ما راجب اين موضوع قبلا حرفامون و زديم
-ولي من...
. نذاشت حرفمو و بگم
-هموني كه گفتم
بعدم رو كرد به علي و گفت
-اره قربون دستت ،باشه پس كي منتظر خبرت باشم؟ -
-دستت طلا پس منتظرم
بعد اينكه تلفنش و قطع كرد..
۲.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.