فیک من بخاطر تو میمیرم: پارت بیست و دو
میا:باشه میرم اماده میشم میام
گیتارو گذاشتم سرجاش و خاستم برم سمت در که جلوم ایستاد..تو چشاش نگاه کردم..چشاش باهام حرف میزد..سعی کردم بهش توجهی نکنمو زود بیرون برم.رفتم تو اتاق و لباس پوشیدم و داشتم ارایش میکردم که یونا اومد تو.
میا:یونا مهمونا کین؟
یونا:پدر مادر کوک و داداشش
میا:چییی!
یونا:نترس ماهم هستیم.
با حرفش اروم شدم و به کارم ادامه دادم..بعد از اینکه اماده شدم رفتم نشستم رو مبل و منتظر شدم بقیه بیان..تهیونگ اومد و کنارم نشست
ته:تیپ زدی..نکنه میخای مخ داداش کوک رو بزنی
میا:تهیونگ من الان عصاب مصاب ندارم ولم کننن دیگه انقد به من نچسب
ته:باشه بابا..ایش دختره ی وحشی
چش قره ای بهش رفتم که این بچه های لوس پشتشو کرد بهم..همین که صورتشو نبینم خوبههههه
*یه ساعت بعد*
ننه بابای کوک اومدن..داداشش هم اومد..داداشش همش سعی میکرد مخمو بزنه ولی پا نمیدادم..مامانش هی بهم میچسبید و میخاست باهام حرف بزنه که یهو کوک اومد..اخیش فرشته ی مرگم الان فرشته ی نجاتم شددد
کوک با ننه بابا و داداشش سلام علیک کردو نشست رو صندلی..بقیه اعضا هم بودن..با دوس دختراشون.من موندم کجا بشینم یونا عوضی رف پیش جیمین اونور جیمینم مامان کوک بود که عمرا کنارش بشینم این شد که بین کوک و تهیونگ نشستم.
ته:هنوز عصبانی؟
میا:...
ته:اوففف،الان چیکار کنم؟ببخشید خوبه؟
میا:اره،تموش کن دیگه
ته:باشه
کوک:چخبر شده؟
ته:خب..
میا:هیچی غذاتو بخور.
مشغول غذا خوردن شدیم..یه دفعه مامان کوک به حرف اومد
مامانش: جونگ کوک رابطتو با ماریا کی شروع کردی؟
اینو که گفت غذا پرید تو گلوم و تهیونگ از اونور پشتمو میزد..
کوک:مامان ما باهم قرار نمیزاریم
مینام(داداشش):خیالم راحت شد
کوک یه دفه جدی شد
کوک:چرا اونوقت؟
مینام:چون ازش خوشم میاد
کوک:بهتره تا وقتی اینجایی نزدیکش نبینمت
میا: بسه بسه دعوا نکنین غذاتونو بخورین
گیتارو گذاشتم سرجاش و خاستم برم سمت در که جلوم ایستاد..تو چشاش نگاه کردم..چشاش باهام حرف میزد..سعی کردم بهش توجهی نکنمو زود بیرون برم.رفتم تو اتاق و لباس پوشیدم و داشتم ارایش میکردم که یونا اومد تو.
میا:یونا مهمونا کین؟
یونا:پدر مادر کوک و داداشش
میا:چییی!
یونا:نترس ماهم هستیم.
با حرفش اروم شدم و به کارم ادامه دادم..بعد از اینکه اماده شدم رفتم نشستم رو مبل و منتظر شدم بقیه بیان..تهیونگ اومد و کنارم نشست
ته:تیپ زدی..نکنه میخای مخ داداش کوک رو بزنی
میا:تهیونگ من الان عصاب مصاب ندارم ولم کننن دیگه انقد به من نچسب
ته:باشه بابا..ایش دختره ی وحشی
چش قره ای بهش رفتم که این بچه های لوس پشتشو کرد بهم..همین که صورتشو نبینم خوبههههه
*یه ساعت بعد*
ننه بابای کوک اومدن..داداشش هم اومد..داداشش همش سعی میکرد مخمو بزنه ولی پا نمیدادم..مامانش هی بهم میچسبید و میخاست باهام حرف بزنه که یهو کوک اومد..اخیش فرشته ی مرگم الان فرشته ی نجاتم شددد
کوک با ننه بابا و داداشش سلام علیک کردو نشست رو صندلی..بقیه اعضا هم بودن..با دوس دختراشون.من موندم کجا بشینم یونا عوضی رف پیش جیمین اونور جیمینم مامان کوک بود که عمرا کنارش بشینم این شد که بین کوک و تهیونگ نشستم.
ته:هنوز عصبانی؟
میا:...
ته:اوففف،الان چیکار کنم؟ببخشید خوبه؟
میا:اره،تموش کن دیگه
ته:باشه
کوک:چخبر شده؟
ته:خب..
میا:هیچی غذاتو بخور.
مشغول غذا خوردن شدیم..یه دفعه مامان کوک به حرف اومد
مامانش: جونگ کوک رابطتو با ماریا کی شروع کردی؟
اینو که گفت غذا پرید تو گلوم و تهیونگ از اونور پشتمو میزد..
کوک:مامان ما باهم قرار نمیزاریم
مینام(داداشش):خیالم راحت شد
کوک یه دفه جدی شد
کوک:چرا اونوقت؟
مینام:چون ازش خوشم میاد
کوک:بهتره تا وقتی اینجایی نزدیکش نبینمت
میا: بسه بسه دعوا نکنین غذاتونو بخورین
۲۶.۲k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.