PART 6
جونگ کوک ویو )
ا/تتتت؟!
ا/ت : بله ارباب ؟
جونگ کوک : زود بیا اینجا ببینم .
ا/ت : چشم ارباب .
( راوی : ا/ت به سمت پله رفت و رفت طبقه ی پایین پیش جونگ کوک )
ا/ت : چیزی شده ارباب ؟!
جونگ کوک : قبلا که بهت گفتم دیگه به من نگو ارباب بهم بگو کوکی .
______________________________________
امشب ساعت ۸ باید به یه مهمونی بریم و تو اونجا به عنوان دوست دختر من میای .
ا/ت : باشه ارب...کوکی .
جونگ کوک : آفرین . حالا هم برو آماده شو یکم به خودت برس چند مین دیگه یه آرایشگر میاد .
ا/ت : چشم کوکی .
_________________________________________
( ا/ت ویو )
رفتم ۱۰ مین یه دوش گرفتم .
و موهامو خشک کردم .
بعد ۵ مین آرایشگر آمد و آمادم کرد . یه آرایش لایت واسم زد و موهامو بافت (اسلاید ۲ و ۳ ) .
۴۰ مین طول کشید ؛ رفتم گوشیمو برداشتم ببینم ساعت چنده دیدم ساعت ۵۵ : ۶ بود .
هنوز لباس راحتیم تنم بود .
_______________________________________
یهویی دیدم یک نفر با کلی لباس آمد تو اتاقم و گفت ارباب جونگ کوک منو فرستادن
بعدشم چند تا لباس خیلی خوشگل آورد من یکیشو انتخاب کردم و پوشیدم ( اسلاید ۴ )
بعدش چند تا کفش آورد و من یه کفش مشکی انتخاب کردم پوشیدم ( اسلاید ۵ )
____________________________________
۳۵ مین طول کشید .
و دیدم ساعت ۳۰ : ۷ بود سریع رفتم پایین پیش کوکی ، وقتی داشتم از پله ها میآمدم پایین همش داشت به من نگاه می کرد . ۵ مین بود که داشتم همش صداش میزدم که بلاخره به خودش آمد ... ا/ت : ۲۵ مین دیگه ما باید به اون مهمونی برسیم کوکی .
جونگ کوک : وایسا منم برم آماده بشم .
( جونگ کوک ویو )
رفتم طبقه بالا تا لباسمو عوض کنم یاد ا/ت افتادم اون خیلی خوشگل شده بود نمیتونستم چشم ازش بردارم .
___________________________________
سریع رفتم آماده شدم ( اسلاید ۶ )
من به ا/ت گفتم زود باش بیا بریم سوار ماشین بشیم .
ا/ت : چشم کوکی .
__________________________________
ساعت ۸ رسیدیم .
همه ی دوستای جونگ کوک اونجا بودن و حس می کردم نگاه های سنگینی به طرف منه .
__________________________________
( جونگ کوک ویو )
حس می کردم ا/ت خیلی استرس داره دستاش داش می لرزید . دستشو گرفتم و باهم رفتیم یه جا نشستیم که یهو دوستام آمدن طرفمون .
_________________________________
تهیونگ : جونگکوک یه لحظه با ما میای؟
جونگ کوک : باشه .
تهیونگ و بقیه ی اعضا جونگ کوک و بردن یه جای دیگه که یکم خلوت تره .
جونگ کوک : ها چیشده ؟
تهیونگ و بقیه اعضا : چیشده که با دختر آمدی به ما محل نمیذاری ها؟ نکنه دوست دخترته .
جونگ کوک : آره دوست دخترم مشکلیه ؟
تهیونگ : نه داش چه مشکلی؟
ا/تتتت؟!
ا/ت : بله ارباب ؟
جونگ کوک : زود بیا اینجا ببینم .
ا/ت : چشم ارباب .
( راوی : ا/ت به سمت پله رفت و رفت طبقه ی پایین پیش جونگ کوک )
ا/ت : چیزی شده ارباب ؟!
جونگ کوک : قبلا که بهت گفتم دیگه به من نگو ارباب بهم بگو کوکی .
______________________________________
امشب ساعت ۸ باید به یه مهمونی بریم و تو اونجا به عنوان دوست دختر من میای .
ا/ت : باشه ارب...کوکی .
جونگ کوک : آفرین . حالا هم برو آماده شو یکم به خودت برس چند مین دیگه یه آرایشگر میاد .
ا/ت : چشم کوکی .
_________________________________________
( ا/ت ویو )
رفتم ۱۰ مین یه دوش گرفتم .
و موهامو خشک کردم .
بعد ۵ مین آرایشگر آمد و آمادم کرد . یه آرایش لایت واسم زد و موهامو بافت (اسلاید ۲ و ۳ ) .
۴۰ مین طول کشید ؛ رفتم گوشیمو برداشتم ببینم ساعت چنده دیدم ساعت ۵۵ : ۶ بود .
هنوز لباس راحتیم تنم بود .
_______________________________________
یهویی دیدم یک نفر با کلی لباس آمد تو اتاقم و گفت ارباب جونگ کوک منو فرستادن
بعدشم چند تا لباس خیلی خوشگل آورد من یکیشو انتخاب کردم و پوشیدم ( اسلاید ۴ )
بعدش چند تا کفش آورد و من یه کفش مشکی انتخاب کردم پوشیدم ( اسلاید ۵ )
____________________________________
۳۵ مین طول کشید .
و دیدم ساعت ۳۰ : ۷ بود سریع رفتم پایین پیش کوکی ، وقتی داشتم از پله ها میآمدم پایین همش داشت به من نگاه می کرد . ۵ مین بود که داشتم همش صداش میزدم که بلاخره به خودش آمد ... ا/ت : ۲۵ مین دیگه ما باید به اون مهمونی برسیم کوکی .
جونگ کوک : وایسا منم برم آماده بشم .
( جونگ کوک ویو )
رفتم طبقه بالا تا لباسمو عوض کنم یاد ا/ت افتادم اون خیلی خوشگل شده بود نمیتونستم چشم ازش بردارم .
___________________________________
سریع رفتم آماده شدم ( اسلاید ۶ )
من به ا/ت گفتم زود باش بیا بریم سوار ماشین بشیم .
ا/ت : چشم کوکی .
__________________________________
ساعت ۸ رسیدیم .
همه ی دوستای جونگ کوک اونجا بودن و حس می کردم نگاه های سنگینی به طرف منه .
__________________________________
( جونگ کوک ویو )
حس می کردم ا/ت خیلی استرس داره دستاش داش می لرزید . دستشو گرفتم و باهم رفتیم یه جا نشستیم که یهو دوستام آمدن طرفمون .
_________________________________
تهیونگ : جونگکوک یه لحظه با ما میای؟
جونگ کوک : باشه .
تهیونگ و بقیه ی اعضا جونگ کوک و بردن یه جای دیگه که یکم خلوت تره .
جونگ کوک : ها چیشده ؟
تهیونگ و بقیه اعضا : چیشده که با دختر آمدی به ما محل نمیذاری ها؟ نکنه دوست دخترته .
جونگ کوک : آره دوست دخترم مشکلیه ؟
تهیونگ : نه داش چه مشکلی؟
۱۹.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.