صبح بعد از رابطه...
صبح بعد از رابطه...
#جیسونگ #استری_کیدز #درخواستی
با تابش نور افتاب..یکمی صورتت را جمع کردی...چند بار پلک هات را باز و بسته کرده و کش و قورسی به بدنت دادی،با شنیدن صدای دوش اب فهمیدی که همسرت حمومه،با یاد اوردی دیشب لبخندی روی لبت شکل گرفت...با دردی که توی رحمت حس کردی دستت را روی شکمت گذاشتی و یکمی فشارش دادی تا دردت کم بشه از تخت بلند شدی و به سمت حوله ات که اویزش کرده بودی رفتی دوباره رفتی و روی تخت نشستی با پتوی خونی بدن لختتو پوشاندی...
یکمی گذشت که در حمام باز شد نگاهت رو دادی به در
جیسونگ با موهای خیس،بدن خیس جلوت ظاهر شد بخاطر کیوت بودنش لبخندی زدی،با دیدن تو اونم لبخندی زد
÷صبح بخیر عزیزم
=صبح توعم بخیر
لبخندش کشیدع تر شد و به سمت لباساش رفت
بعد از پوشیدنشون موهاشو خشک کرد و به سمت تو امد
روی تخت نشست و با نگاه خاصی به همه اجزای صورتت نگاه میکرد دستش را روی گونت گذاشت و اروم با انگشتش نوازشش کرد،لبخندی زدی و توهم دستت را روی دستش گذاشتی..
÷ چطور اینقدر زیبایی؟!
=اینو من باید بگم اقای هان!
دوتاتونم خندید که جیسونگ بوسه کوتاهی روی لبت گذاشت ..
=خب..برو بیرون منم برم حمومم
منظورت رو خوب متوجه شد و نیشخندی زد
÷ بیب...من که دیشب همه جاتو دیدم..نیاز نیست مخفیشون کنی...!
خنده ای کردی و مشتی به بازوش زدی
= یاا...جیسونگاااا
÷ باشه باشه..
از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت
بعد از اینکه لای در بود چشمکی بهت زد و گفت: سعی نکن اثار های هنریمو از بین ببری!
end...
#جیسونگ #استری_کیدز #درخواستی
با تابش نور افتاب..یکمی صورتت را جمع کردی...چند بار پلک هات را باز و بسته کرده و کش و قورسی به بدنت دادی،با شنیدن صدای دوش اب فهمیدی که همسرت حمومه،با یاد اوردی دیشب لبخندی روی لبت شکل گرفت...با دردی که توی رحمت حس کردی دستت را روی شکمت گذاشتی و یکمی فشارش دادی تا دردت کم بشه از تخت بلند شدی و به سمت حوله ات که اویزش کرده بودی رفتی دوباره رفتی و روی تخت نشستی با پتوی خونی بدن لختتو پوشاندی...
یکمی گذشت که در حمام باز شد نگاهت رو دادی به در
جیسونگ با موهای خیس،بدن خیس جلوت ظاهر شد بخاطر کیوت بودنش لبخندی زدی،با دیدن تو اونم لبخندی زد
÷صبح بخیر عزیزم
=صبح توعم بخیر
لبخندش کشیدع تر شد و به سمت لباساش رفت
بعد از پوشیدنشون موهاشو خشک کرد و به سمت تو امد
روی تخت نشست و با نگاه خاصی به همه اجزای صورتت نگاه میکرد دستش را روی گونت گذاشت و اروم با انگشتش نوازشش کرد،لبخندی زدی و توهم دستت را روی دستش گذاشتی..
÷ چطور اینقدر زیبایی؟!
=اینو من باید بگم اقای هان!
دوتاتونم خندید که جیسونگ بوسه کوتاهی روی لبت گذاشت ..
=خب..برو بیرون منم برم حمومم
منظورت رو خوب متوجه شد و نیشخندی زد
÷ بیب...من که دیشب همه جاتو دیدم..نیاز نیست مخفیشون کنی...!
خنده ای کردی و مشتی به بازوش زدی
= یاا...جیسونگاااا
÷ باشه باشه..
از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت
بعد از اینکه لای در بود چشمکی بهت زد و گفت: سعی نکن اثار های هنریمو از بین ببری!
end...
۳۳.۰k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.