part 12
لحظه در باز شد هانا از در اومد و گفت :داری چی کار میکنی؟
که گفتم:میخوام ا.ت رو ببینم
گفت:به دستت نگاه کن حواست هست داری چی کار میکنی ؟ ا.ت واقعا دوست داره تو رو توی این وضع ببینه ؟
نگاهی به دستم انداختم اغشته از خون بود به خاطر کشیدن سرم اینجوری شده بود
که هانا ادامه داد: ا.ت رو بردن توی ایسیو به لطف جین همه چی رو میدونی نه؟
بهت قول نمیدم که بتونی ببینیش ولی اگر بخوای ببینیش شرط داره یکی سرمت تموم بشه دومی هم نهارتو بخوری به خاطر ضعفی که داشتی این بلا سرت اومده با کمی مکث قبول کردم هانا دستم رو پاک کرد سرم رو دوباره وصل کرد و نهارمو خوردم
بعد از انجام شرط ها هانا منو برد ایسیو و گفت :ببین چند دقیقه بیشتر نمیتونی ببینیش خواستم بیشتر زمان برات بخرم ولی نشد هر وقت وقتت تموم شد میام صدات میکنم
لباسای مخصوص رو تنم کردم رفتم توی اتاق ا.ت با دیدن بدن بی جون ا.ت اشک به چشمام حلقه بست
این اون ا.تی که همیششه به ادم های خسته انرژی میداد نبود
رفتم کنارش نشستمو دست یخ کرده شو قفل کردم به دست خودم
که با صدای لرزون و گرفته گفتم: ا.ت بلند نمیشی ؟
نمیشه اون چشمای خوشگلت رو باز کنی همم؟
........ زود بیدار شو میخواییم بریم با هم خاطرات بیشتری بسازیم مگه قرار نبود با حال خوب از اون عمل بیای بیرون چرا اینجوری اومدی ؟
وقتی داشتم حرف میزدن اشک ریزی از گوشه ی چشمم اومد پایین سریع پسش زدم
که همون موقع هانا اومد داخل و گفت :جی هوپ باید بیای وقتت تموم
یه باشه گفتم و هانا از در خارج شد
موهایی که توی صورت ا.ت بود رو کنار زدم پیشونیشو بوسیدمو رفتم بیرون ..........
قرار نبود بذارم ولی گذاشتم قدر بدونید تا شرطا رو نرسونید نمیذارم خماریی بکشید
like 10
که گفتم:میخوام ا.ت رو ببینم
گفت:به دستت نگاه کن حواست هست داری چی کار میکنی ؟ ا.ت واقعا دوست داره تو رو توی این وضع ببینه ؟
نگاهی به دستم انداختم اغشته از خون بود به خاطر کشیدن سرم اینجوری شده بود
که هانا ادامه داد: ا.ت رو بردن توی ایسیو به لطف جین همه چی رو میدونی نه؟
بهت قول نمیدم که بتونی ببینیش ولی اگر بخوای ببینیش شرط داره یکی سرمت تموم بشه دومی هم نهارتو بخوری به خاطر ضعفی که داشتی این بلا سرت اومده با کمی مکث قبول کردم هانا دستم رو پاک کرد سرم رو دوباره وصل کرد و نهارمو خوردم
بعد از انجام شرط ها هانا منو برد ایسیو و گفت :ببین چند دقیقه بیشتر نمیتونی ببینیش خواستم بیشتر زمان برات بخرم ولی نشد هر وقت وقتت تموم شد میام صدات میکنم
لباسای مخصوص رو تنم کردم رفتم توی اتاق ا.ت با دیدن بدن بی جون ا.ت اشک به چشمام حلقه بست
این اون ا.تی که همیششه به ادم های خسته انرژی میداد نبود
رفتم کنارش نشستمو دست یخ کرده شو قفل کردم به دست خودم
که با صدای لرزون و گرفته گفتم: ا.ت بلند نمیشی ؟
نمیشه اون چشمای خوشگلت رو باز کنی همم؟
........ زود بیدار شو میخواییم بریم با هم خاطرات بیشتری بسازیم مگه قرار نبود با حال خوب از اون عمل بیای بیرون چرا اینجوری اومدی ؟
وقتی داشتم حرف میزدن اشک ریزی از گوشه ی چشمم اومد پایین سریع پسش زدم
که همون موقع هانا اومد داخل و گفت :جی هوپ باید بیای وقتت تموم
یه باشه گفتم و هانا از در خارج شد
موهایی که توی صورت ا.ت بود رو کنار زدم پیشونیشو بوسیدمو رفتم بیرون ..........
قرار نبود بذارم ولی گذاشتم قدر بدونید تا شرطا رو نرسونید نمیذارم خماریی بکشید
like 10
۱۵.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.