فیک(??Why you)پارت(62)
Why you??
سیوُل:پس اگه.....من برم اونجا شاید بتونم یه ردی پیدا کنم!!......
داستان یکمی جالب شد!لبخند*
چند ساعت بعد*دمه در عمارت سونگ هیول مشاور اعظم امپراطور*
هیول:خدایا ....هیییی
یکی از خدمه ها:ارباب بانوی ششم اومدن
هیول:بلند شد.چی ؟؟!!
رفت بیرون*
هیول:بانوی من تعظیم*
سیوُل:باید باهات صحبت کنم هیول!
داخل عمارت *
هیول:درمورد چه چیزی میخواستین با من صحبت کنید بانو؟؟؟
سیوُل:خوب.....میرم سر اصل مطلب
تو باید یکاری کنی تا اون محافظای جلوی در کتابخانه فو یه چند ساعتی از محافظت کردنشون دست بکشن
هیول:چییییییییی!!!!!!
سیوُل:یکمی یواشتر.آروم*
هیول:بانوی من میدونید این کار چقدر خطرناکه؟؟؟ممکنه جونتون رو از دست بدین!!
سیوُل:ای بابا چرا شورشُ درمیاری،مگه میخوان منو قورت بدن که اینطوری میکنی ،من فقط نیاز به یه کتابایی دارم که باید برم اونجا.
هیول:خوب بانوی من میتونیم این نیاز هاتون رو از کتابخونه های دیگه ای تهیه کنیم!!
سیوُل:هیول،تو کری یا واقعا خودتو زدی به کریت ؟؟؟بعدشم من حتما باید از اون کتابخونه چیزایی که میخوامو تهیه کنم.......بهم اعتماد کن کاری نمیکنم که واسه هممون بد بشه.
هیول:............نگاه*
سیوُل:لطفا.حالت گربه ای*
هیول:ی......یا باشه باشه
سیوُل:ایول.ذوق*
ویو حال*
ییوُل:اینجا اینقدر کتاب هست آخه من چطوری پیداش کنم؟؟؟؟؟
یه سایه سیاه رد شد ولی سیوُل متوجه نشد*
سیوُل:نه این نیست......اینم نیست ....اینم اوخ.گرفتن کله*
یکی از کتابا از بالا روی سر سیوُل افتاد *
سیوُل:بالا و درو برشو نگاه کرد *
یه سایه رد شد*
سیوُل:تعجب*
یکی دیگه هم رد شد*
سیوُل:یا تو کی هستی!
یکی دیگه هم رد شد*
سیوُل:دیگه داری شورشو در میاری
یدفعه اون سایه با شتاب به سمت سیوُل اومد و سیوُل و هم اون موجود عجیب غریب افتادن زمین
اون یه موجودبه طرز عجیبی ترسناک و سیاه بود *
سیوُل:ترسیده*
موجود:تووو .صدای کلفت*
سیوُل:یکمی به اون موجود دقت کرد .....بعدش به اون روزی که توی کتابخونه کوک رفته بود یادش اومد *
سیوُل:موجیو
موجود:تعجب*
سیوُل:موجیو منم ....ا/ت
موجود:عصبی *تو دیگه وی هستی!!!!!!اسمه منو از کجا میدونی .داد*
سیوُل:چشماشو بست از ترس*
سیوُل:منم ا/ت کسی که باهاش به گذشته اومدی موجیو منم ...الباب
یعنی اینقدر زود فراموشم کردی ؟؟؟دست کشیدن رو صورت موجود*و بغض کردن*
موجود:اکو شدن صدا تو سرش*موجیو منم الباب،موجیو منم ارباب*
موجود بعداز کمی که سیوُل اون حرف و زد سرش ناگهان درد وحشت ناکی گرفت و روی ا/ت به روی زمین افتاد.
موجود:آ........آی...........آیییییییییییییییییییییییی.برگشت به حالت اولی که ا/ت موجیو رو تو کتابخونه کوک دیده بود*
موجیو:افتاد روی زمین*
سیوُل:موجیو!!!!!
رفت سمتش و بغلش کرد*
سیوُل:موجیو .....موجیو.زدن آروم رو صورت موجیو*
سیوُل:موجیو صدامو میشنوی؟!
موجیو:یواش یواش چشماشو باز کرد*
موجیو:ال....باب بالاخره پیداتون کردم.لبخند*
سیوُل:موجیو.لبخند*
موجیو بلند شد*
سیوُل:موجیو میتونی راه بری؟؟؟
موجیو:بله الباب
سلام سلام چطورین عشقای من؟؟امیدوارم که نه ،حتماََ حالتون خوبه خوب چخبرا
بدون منو فیکام خوش گذشت؟؟😂
بچه لطفا حمایتارو زیاد کنین
میدونم خیلی هاتون میخونین و لایک نمی کنید ولی
من به امیدهاتون نیاز دارم 💜💜💜💜💜
سیوُل:پس اگه.....من برم اونجا شاید بتونم یه ردی پیدا کنم!!......
داستان یکمی جالب شد!لبخند*
چند ساعت بعد*دمه در عمارت سونگ هیول مشاور اعظم امپراطور*
هیول:خدایا ....هیییی
یکی از خدمه ها:ارباب بانوی ششم اومدن
هیول:بلند شد.چی ؟؟!!
رفت بیرون*
هیول:بانوی من تعظیم*
سیوُل:باید باهات صحبت کنم هیول!
داخل عمارت *
هیول:درمورد چه چیزی میخواستین با من صحبت کنید بانو؟؟؟
سیوُل:خوب.....میرم سر اصل مطلب
تو باید یکاری کنی تا اون محافظای جلوی در کتابخانه فو یه چند ساعتی از محافظت کردنشون دست بکشن
هیول:چییییییییی!!!!!!
سیوُل:یکمی یواشتر.آروم*
هیول:بانوی من میدونید این کار چقدر خطرناکه؟؟؟ممکنه جونتون رو از دست بدین!!
سیوُل:ای بابا چرا شورشُ درمیاری،مگه میخوان منو قورت بدن که اینطوری میکنی ،من فقط نیاز به یه کتابایی دارم که باید برم اونجا.
هیول:خوب بانوی من میتونیم این نیاز هاتون رو از کتابخونه های دیگه ای تهیه کنیم!!
سیوُل:هیول،تو کری یا واقعا خودتو زدی به کریت ؟؟؟بعدشم من حتما باید از اون کتابخونه چیزایی که میخوامو تهیه کنم.......بهم اعتماد کن کاری نمیکنم که واسه هممون بد بشه.
هیول:............نگاه*
سیوُل:لطفا.حالت گربه ای*
هیول:ی......یا باشه باشه
سیوُل:ایول.ذوق*
ویو حال*
ییوُل:اینجا اینقدر کتاب هست آخه من چطوری پیداش کنم؟؟؟؟؟
یه سایه سیاه رد شد ولی سیوُل متوجه نشد*
سیوُل:نه این نیست......اینم نیست ....اینم اوخ.گرفتن کله*
یکی از کتابا از بالا روی سر سیوُل افتاد *
سیوُل:بالا و درو برشو نگاه کرد *
یه سایه رد شد*
سیوُل:تعجب*
یکی دیگه هم رد شد*
سیوُل:یا تو کی هستی!
یکی دیگه هم رد شد*
سیوُل:دیگه داری شورشو در میاری
یدفعه اون سایه با شتاب به سمت سیوُل اومد و سیوُل و هم اون موجود عجیب غریب افتادن زمین
اون یه موجودبه طرز عجیبی ترسناک و سیاه بود *
سیوُل:ترسیده*
موجود:تووو .صدای کلفت*
سیوُل:یکمی به اون موجود دقت کرد .....بعدش به اون روزی که توی کتابخونه کوک رفته بود یادش اومد *
سیوُل:موجیو
موجود:تعجب*
سیوُل:موجیو منم ....ا/ت
موجود:عصبی *تو دیگه وی هستی!!!!!!اسمه منو از کجا میدونی .داد*
سیوُل:چشماشو بست از ترس*
سیوُل:منم ا/ت کسی که باهاش به گذشته اومدی موجیو منم ...الباب
یعنی اینقدر زود فراموشم کردی ؟؟؟دست کشیدن رو صورت موجود*و بغض کردن*
موجود:اکو شدن صدا تو سرش*موجیو منم الباب،موجیو منم ارباب*
موجود بعداز کمی که سیوُل اون حرف و زد سرش ناگهان درد وحشت ناکی گرفت و روی ا/ت به روی زمین افتاد.
موجود:آ........آی...........آیییییییییییییییییییییییی.برگشت به حالت اولی که ا/ت موجیو رو تو کتابخونه کوک دیده بود*
موجیو:افتاد روی زمین*
سیوُل:موجیو!!!!!
رفت سمتش و بغلش کرد*
سیوُل:موجیو .....موجیو.زدن آروم رو صورت موجیو*
سیوُل:موجیو صدامو میشنوی؟!
موجیو:یواش یواش چشماشو باز کرد*
موجیو:ال....باب بالاخره پیداتون کردم.لبخند*
سیوُل:موجیو.لبخند*
موجیو بلند شد*
سیوُل:موجیو میتونی راه بری؟؟؟
موجیو:بله الباب
سلام سلام چطورین عشقای من؟؟امیدوارم که نه ،حتماََ حالتون خوبه خوب چخبرا
بدون منو فیکام خوش گذشت؟؟😂
بچه لطفا حمایتارو زیاد کنین
میدونم خیلی هاتون میخونین و لایک نمی کنید ولی
من به امیدهاتون نیاز دارم 💜💜💜💜💜
۸.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.