Part° 9
Part° 9
° ویو جیمین °
÷نههه رزییی
دست بهش نزنید عوضیااااااا (داد)
(تو ذهنش) پس این اشغالا کجا موندن چرا نمیان اههههه لعنتی (منظورش بادیگارد هاشه) (در حال تغلا کردن)
£انقدر تغلا نکن.. اها راستی دلتو به امید افرادت خوش نکن چون به خواب همیشگی فرو رفتن(خنده بلند)
÷خودتو مرده فرض کن
(از زبان نویسنده)*
همون لحضه رزی خونسرد و با پوزخند بلند گفت
×بیـــبــــی
همه با تعجب به رزی نگاه کردن کــــه...
ات از طبقه دوم با تنابی که از قبل به سقف متصل شده بود ولی مخفی بود پرید پایین.. همینطوری که داشت به سمت زمین فرود می اومد سمت راست پیراهنشو داد بالا طوری که شرت کرم رنگش معلوم شد و از کیفی که به رونش بسته بود تفنگ کوچیکی دراورد و تو دستاش گرفت و پاهاشو دور گردن هیوجین قفل کرد و باعث شد هیوجین با صورت روی زمین فرود بیاد..ات با تفنگی که تو دستاش بود به افراد هیوجین شلیک میکرد..
تو همون هین که ات داشت میومد پایین رزی پاشنه کفششو روی پاهای دو بادیگاردی که گرفته بودنش گذاشت و فشار داد و این کار باعث شد که اونا رزی رو ول کنن و پاهاشونو بگیرن.. وقتی اونا خم شدن رزی بازوشو دور گردن دوتاشون حلقه کرد و فشار میداد و بعد سر هاشونو به هم کوبید تا گیج بشن و بعد گردنشون رو پیچوند...
همون موقع املیا زانوی پای راستشو اورد بالا و با پاشنه کفشش محکم زد به دیک بادیگارد سمت راستش و یارو دستشو ول کرد و دیکشو گرفت که همون لحظه املیا سریع پیراهنشو زد بالا و تفنگشو از کیفی که به رون راستش بسته بود در اورد و یکی تو مغز بادیگارد سمت چپش خالی کرد و یکی هم به سمت راستیش..
(هم زمان سه تاشون دست بکار شدن)
همینطوری که دخترا داشتن دونه دونه بادیگارد هارو میکشتن پسرا هنوز تو شک بودن ... 😂
تا به خودشون اومدن دیدن که همشون به غیر از هیوجین مردن
همونجوری که هیوجین روی زمین به پشت خوابیده بود ات پاشنه تیز کفششو روی سینه هیوجین گذاشت و فشار میداد و هیوجین از درد به گوه خوردن و التماس کردن ات افتاد که جیمین گفت...
÷از اینجا به بعدش با من
ولی ات قبول نکرد چون روی عزیزانش خیلی حساسه و اگه یه تارمو از سرشون کم بشه کلا رفتارش با اون فرد از این رو به اون رو میشه. ات همینطوری که به هیوجین نگاه میکرد و با حرص پاشو فشار میداد به جیمین گفت..
+نچ نچ نچ این یکی مال خودمه(با پوزخند و عصبانیت)
+(رو به رزی) بیـــب .. خودت کارشو تموم میکنی یا خودم بکنم(پوزخند)
×(قلنج انگشتاشو شکوند و گفت) بسپارش به خودم(خنده شیطانی).....
_________________________
پایان پارت 9
شرط ها
لایک 20
فالو 10
کامنت 17
° ویو جیمین °
÷نههه رزییی
دست بهش نزنید عوضیااااااا (داد)
(تو ذهنش) پس این اشغالا کجا موندن چرا نمیان اههههه لعنتی (منظورش بادیگارد هاشه) (در حال تغلا کردن)
£انقدر تغلا نکن.. اها راستی دلتو به امید افرادت خوش نکن چون به خواب همیشگی فرو رفتن(خنده بلند)
÷خودتو مرده فرض کن
(از زبان نویسنده)*
همون لحضه رزی خونسرد و با پوزخند بلند گفت
×بیـــبــــی
همه با تعجب به رزی نگاه کردن کــــه...
ات از طبقه دوم با تنابی که از قبل به سقف متصل شده بود ولی مخفی بود پرید پایین.. همینطوری که داشت به سمت زمین فرود می اومد سمت راست پیراهنشو داد بالا طوری که شرت کرم رنگش معلوم شد و از کیفی که به رونش بسته بود تفنگ کوچیکی دراورد و تو دستاش گرفت و پاهاشو دور گردن هیوجین قفل کرد و باعث شد هیوجین با صورت روی زمین فرود بیاد..ات با تفنگی که تو دستاش بود به افراد هیوجین شلیک میکرد..
تو همون هین که ات داشت میومد پایین رزی پاشنه کفششو روی پاهای دو بادیگاردی که گرفته بودنش گذاشت و فشار داد و این کار باعث شد که اونا رزی رو ول کنن و پاهاشونو بگیرن.. وقتی اونا خم شدن رزی بازوشو دور گردن دوتاشون حلقه کرد و فشار میداد و بعد سر هاشونو به هم کوبید تا گیج بشن و بعد گردنشون رو پیچوند...
همون موقع املیا زانوی پای راستشو اورد بالا و با پاشنه کفشش محکم زد به دیک بادیگارد سمت راستش و یارو دستشو ول کرد و دیکشو گرفت که همون لحظه املیا سریع پیراهنشو زد بالا و تفنگشو از کیفی که به رون راستش بسته بود در اورد و یکی تو مغز بادیگارد سمت چپش خالی کرد و یکی هم به سمت راستیش..
(هم زمان سه تاشون دست بکار شدن)
همینطوری که دخترا داشتن دونه دونه بادیگارد هارو میکشتن پسرا هنوز تو شک بودن ... 😂
تا به خودشون اومدن دیدن که همشون به غیر از هیوجین مردن
همونجوری که هیوجین روی زمین به پشت خوابیده بود ات پاشنه تیز کفششو روی سینه هیوجین گذاشت و فشار میداد و هیوجین از درد به گوه خوردن و التماس کردن ات افتاد که جیمین گفت...
÷از اینجا به بعدش با من
ولی ات قبول نکرد چون روی عزیزانش خیلی حساسه و اگه یه تارمو از سرشون کم بشه کلا رفتارش با اون فرد از این رو به اون رو میشه. ات همینطوری که به هیوجین نگاه میکرد و با حرص پاشو فشار میداد به جیمین گفت..
+نچ نچ نچ این یکی مال خودمه(با پوزخند و عصبانیت)
+(رو به رزی) بیـــب .. خودت کارشو تموم میکنی یا خودم بکنم(پوزخند)
×(قلنج انگشتاشو شکوند و گفت) بسپارش به خودم(خنده شیطانی).....
_________________________
پایان پارت 9
شرط ها
لایک 20
فالو 10
کامنت 17
۱۵.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.