☆مرگ یا عشق☆ part²⁴
بعد بغلش کردم اونم همینجوری اشک میریخت جیمین:ا.ت بریم خونه!؟
ا.ت:بریم
بعد راه افتادم سمت خونه
یعنی واقعا اینا همو دوس دارن. حس میکنم ی کاسه ای زیر نیم کاسه هس. آخه کوک همه چیزو اول ب من میگف اما الان حتی ی کلمه هم بهم نگفته بود هوفففف
بعد از چن مین رسیدیم خونه بچه ها هی مارو سوال جواب میکردن
جیمین:بچه ها یکم صب کنین مگ ۶ ماهه بدنیا اومدین
بعد ا.ت رو بردم تو اتاق خودم و رفتم دنبال کوک
تو تراس بود رفتم پیشش
جیمین:کوک. بیا بریم باید همه چیزو دونه ب دونه با ا.ت برام تعریف کنی
کوک:ا.ت...
جیمین:ا.ت همه چیزو بهم گفته نگران نباش خودم کمکتون میکنم
ویو کوک
یعنی ا.ت قضیه قاتل رو بهش گفته بزا برم ببینم قضیه از چ قراره رفتیم سمت اتاق جیمین من رفتم نشستم رو تخت کنار ا.ت چشاش قرمز شده بود معلوم بود گریه کرده
کوک:ا.ت*آروم
ا.ت:هوم؟*آروم
کوک:چی بهش گفتی؟*آروم
ا.ت:اینکه ما همو دوس داریم و میخوایم ازدواج کنیم
اها پس قضیه قاتل رو بهش نگفته بود همون دروغ لعنتی رو بهش گفته. دوس نداشتم ب. جیمینم دروغ بگیم ولی مجبور بودیم
جیمین:خب. کی میخواین ازدواج کنین؟؟
ا.ت:.....
کوک:معلوم نیس اول باید ب پسرا بگیم و بعد کمپانی هوفففف
جیمین:نگران نباش هیونگ خودم هواتو دارم
کوک:مرسی هیونگ
بعد ی مشت دروغ تحویلش دادیم و قرار شد شب ب بچها بگیم من رفتم تو اتاق و رو تختم دراز کشیدم و با گوشی ور رفتم بعد چن مین چشام گرم شد و خوابم برد وقتی بیدار شدم وقت شام بود زمانی ک باید میشدیم چوپان دروغگو رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم سر میز شام
❤️🔚🩶
💬🔚💭
ا.ت:بریم
بعد راه افتادم سمت خونه
یعنی واقعا اینا همو دوس دارن. حس میکنم ی کاسه ای زیر نیم کاسه هس. آخه کوک همه چیزو اول ب من میگف اما الان حتی ی کلمه هم بهم نگفته بود هوفففف
بعد از چن مین رسیدیم خونه بچه ها هی مارو سوال جواب میکردن
جیمین:بچه ها یکم صب کنین مگ ۶ ماهه بدنیا اومدین
بعد ا.ت رو بردم تو اتاق خودم و رفتم دنبال کوک
تو تراس بود رفتم پیشش
جیمین:کوک. بیا بریم باید همه چیزو دونه ب دونه با ا.ت برام تعریف کنی
کوک:ا.ت...
جیمین:ا.ت همه چیزو بهم گفته نگران نباش خودم کمکتون میکنم
ویو کوک
یعنی ا.ت قضیه قاتل رو بهش گفته بزا برم ببینم قضیه از چ قراره رفتیم سمت اتاق جیمین من رفتم نشستم رو تخت کنار ا.ت چشاش قرمز شده بود معلوم بود گریه کرده
کوک:ا.ت*آروم
ا.ت:هوم؟*آروم
کوک:چی بهش گفتی؟*آروم
ا.ت:اینکه ما همو دوس داریم و میخوایم ازدواج کنیم
اها پس قضیه قاتل رو بهش نگفته بود همون دروغ لعنتی رو بهش گفته. دوس نداشتم ب. جیمینم دروغ بگیم ولی مجبور بودیم
جیمین:خب. کی میخواین ازدواج کنین؟؟
ا.ت:.....
کوک:معلوم نیس اول باید ب پسرا بگیم و بعد کمپانی هوفففف
جیمین:نگران نباش هیونگ خودم هواتو دارم
کوک:مرسی هیونگ
بعد ی مشت دروغ تحویلش دادیم و قرار شد شب ب بچها بگیم من رفتم تو اتاق و رو تختم دراز کشیدم و با گوشی ور رفتم بعد چن مین چشام گرم شد و خوابم برد وقتی بیدار شدم وقت شام بود زمانی ک باید میشدیم چوپان دروغگو رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم سر میز شام
❤️🔚🩶
💬🔚💭
۵.۴k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.