دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗پارت ۱۰🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
سرش رو بلند کردم بالشو گذاشتم زیر سرش پتو انداختم رو واسه خودمم جا انداختم تخت هستا ولی نمیدونم چرا ایندفعه خواستم پیش یوری رو زمین بخوابم سمت صورتش خوابیدم و بهش خیره شدم انقدر که انگار میخواستم نقطه به نقطه صورتش رو تو ذهنم حک کنم کمکم چشام بسته شد صبح که بلند شدم
⛓️🤍ویو یوری 🤍⛓️
صبح که بلند شدم دیدم منو کوک همو بغل کردیم صورتامون خیلی نزدیکه همه یهو اونم چشاشو باز کرد بهم زل زدیم یهو سریع از بغل هم اومدیم بیرون یوری و کوک: آخ شرمنده به ساعت نگاه کردم دیدم دانشگاه داره دیر میشه سریع گفتم یوری: کوک پاشو دانشگاه دیر شد کوک: الان میرسیم بابا رفتیم سواره ماشین کوک شدیم خیلی خفن بود گفت کوک: دوست داری توهم برونی یوری: ارع خیلی دوست دارم ولی میدونم میخوای دستم بندازی کوک: نه نگران نباش بعد دانشگاه میزارم برونیش یوری: واقعااا🤩 کوک: اوهوم یوری: مرسیییی کوک: خواهش😌 رسیدیم دانشگاه همون اول همه دختر و پسرا زل زده بودن به منو کوک براشون عجیب بود که منو اون باهم بیایم دانشگاه از اون بدتر لورا خیلی بد داشت نگام میکرد باهم رفتیم کلاس پشت ی میز نشستیم بعد ۳۰ ساعت معلم اومد فهمیدم گفته امتحان داریم وای نههههه یادم نبود ولی خب من همیشه تقلب هامو دارم به کوک گفتم یوری: خوندی کوک: نه یوری: نگران نباش خودم بهت میرسونم معلم برگه هارو داد ماهم شروع کردیم به نوشتن همرو با تقلب نوشتیم هنوز ۳۰ ساعت مونده بود به معلم برگه هارو دادیم و معلم گفت : برین حیاط وایسید وقتی از کلاس رفتیم بیرون محکم زدیم قدش بهم گفت: خب بریم بدم ماشین برونی یوری: هورااا کوک منو برد به سمت ماشینش باز کرد نشستم شروع کردم به روندن اولین بارم بود...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ♥️✨️
⛓️🔗پارت ۱۰🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
سرش رو بلند کردم بالشو گذاشتم زیر سرش پتو انداختم رو واسه خودمم جا انداختم تخت هستا ولی نمیدونم چرا ایندفعه خواستم پیش یوری رو زمین بخوابم سمت صورتش خوابیدم و بهش خیره شدم انقدر که انگار میخواستم نقطه به نقطه صورتش رو تو ذهنم حک کنم کمکم چشام بسته شد صبح که بلند شدم
⛓️🤍ویو یوری 🤍⛓️
صبح که بلند شدم دیدم منو کوک همو بغل کردیم صورتامون خیلی نزدیکه همه یهو اونم چشاشو باز کرد بهم زل زدیم یهو سریع از بغل هم اومدیم بیرون یوری و کوک: آخ شرمنده به ساعت نگاه کردم دیدم دانشگاه داره دیر میشه سریع گفتم یوری: کوک پاشو دانشگاه دیر شد کوک: الان میرسیم بابا رفتیم سواره ماشین کوک شدیم خیلی خفن بود گفت کوک: دوست داری توهم برونی یوری: ارع خیلی دوست دارم ولی میدونم میخوای دستم بندازی کوک: نه نگران نباش بعد دانشگاه میزارم برونیش یوری: واقعااا🤩 کوک: اوهوم یوری: مرسیییی کوک: خواهش😌 رسیدیم دانشگاه همون اول همه دختر و پسرا زل زده بودن به منو کوک براشون عجیب بود که منو اون باهم بیایم دانشگاه از اون بدتر لورا خیلی بد داشت نگام میکرد باهم رفتیم کلاس پشت ی میز نشستیم بعد ۳۰ ساعت معلم اومد فهمیدم گفته امتحان داریم وای نههههه یادم نبود ولی خب من همیشه تقلب هامو دارم به کوک گفتم یوری: خوندی کوک: نه یوری: نگران نباش خودم بهت میرسونم معلم برگه هارو داد ماهم شروع کردیم به نوشتن همرو با تقلب نوشتیم هنوز ۳۰ ساعت مونده بود به معلم برگه هارو دادیم و معلم گفت : برین حیاط وایسید وقتی از کلاس رفتیم بیرون محکم زدیم قدش بهم گفت: خب بریم بدم ماشین برونی یوری: هورااا کوک منو برد به سمت ماشینش باز کرد نشستم شروع کردم به روندن اولین بارم بود...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ♥️✨️
۱۶.۱k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.