𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²⁴
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²⁴
اون هنوز مثل بچه ها رفتار میکنه چرا نمیخواد بفهمه زمین فقط یه شکل گرده که کائنات رو جذب میکنه؟ مردم، مردم زمین مثل گُرگن اما تظاهر به خوب بودن میکنن... اگر گرگ نباشی زخمی میشی و اگر زخمی بشی.... تمومه....
قبلش هنوز تند و تند میزد... دستام رو که مثل یه قفس بود کم کم آزاد کردم... و آروم به سمت باریکی کمرش بردم... دستمو از لباسش بردم داخل.... بدنش داغ بود... هنوز بیدار بود اما چیزی نمیگفت... دستمو نوازش طور روی کمرش میکشیدم... آروم شد.... موفق شدم....فردا تموم قرارامو کنسل میکنم تا باهاش باشم... تا از ترسش کمتر شه.... چشمامو آروم بستم و سکوت پذیرایی رو فرا گرفت....
(فلش بک ۸ساعت بعد)
ویو ات
به ساعت نگاهی انداختم... ⁹بود... از تو بغلش بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم.... چند روزی یود غذا نخورده بودم.... رفتم تا یه چیز ساده درست کنم.... یاد دیشب افتادم انگار زده بود به سرم.... بعد یه ساعت غذای ساده ای آماده کردم و میز رو چیدم... رفتم تا بیدارش کنم...
کنارش رو کاناپه نشستم.
ات: آقای جئون بیدار شو*عصبی*
برگشت و بهم توجهی نکرد. دستم رو گذاشتم رو موهاش و بهمشون ریختم.
ات: پاشو بهت میگم*عصبی. کیوت*
برگشت به طرفم و چشماشو باز کرد و بهم خیره شد...
کوک: سلام پرنسس*بم. خوابالو*
ات: صبح بخیر شاهزاده
پوزخندی زد، وای تازه فهمیدم چی گفتم اگر اون منو پرنسس صدا کنه و منم اونو شاهزاده....
بلند شد و نشست....
اون هنوز مثل بچه ها رفتار میکنه چرا نمیخواد بفهمه زمین فقط یه شکل گرده که کائنات رو جذب میکنه؟ مردم، مردم زمین مثل گُرگن اما تظاهر به خوب بودن میکنن... اگر گرگ نباشی زخمی میشی و اگر زخمی بشی.... تمومه....
قبلش هنوز تند و تند میزد... دستام رو که مثل یه قفس بود کم کم آزاد کردم... و آروم به سمت باریکی کمرش بردم... دستمو از لباسش بردم داخل.... بدنش داغ بود... هنوز بیدار بود اما چیزی نمیگفت... دستمو نوازش طور روی کمرش میکشیدم... آروم شد.... موفق شدم....فردا تموم قرارامو کنسل میکنم تا باهاش باشم... تا از ترسش کمتر شه.... چشمامو آروم بستم و سکوت پذیرایی رو فرا گرفت....
(فلش بک ۸ساعت بعد)
ویو ات
به ساعت نگاهی انداختم... ⁹بود... از تو بغلش بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم.... چند روزی یود غذا نخورده بودم.... رفتم تا یه چیز ساده درست کنم.... یاد دیشب افتادم انگار زده بود به سرم.... بعد یه ساعت غذای ساده ای آماده کردم و میز رو چیدم... رفتم تا بیدارش کنم...
کنارش رو کاناپه نشستم.
ات: آقای جئون بیدار شو*عصبی*
برگشت و بهم توجهی نکرد. دستم رو گذاشتم رو موهاش و بهمشون ریختم.
ات: پاشو بهت میگم*عصبی. کیوت*
برگشت به طرفم و چشماشو باز کرد و بهم خیره شد...
کوک: سلام پرنسس*بم. خوابالو*
ات: صبح بخیر شاهزاده
پوزخندی زد، وای تازه فهمیدم چی گفتم اگر اون منو پرنسس صدا کنه و منم اونو شاهزاده....
بلند شد و نشست....
۱۲.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.