سناریو کوتاه ✨🍷
مردم شیاطین رو با چهره ای مخوف و وحشت برانگیز می شناسن...
اما در واقع...به خاطر زیبایی خیره کننده اونهاست که از دید بسیاری از ما انسانها مخفی شده ان...
دخترک تنها نیمه شب پتو رو روی خودش حس نکرد...نوازشی بر روی کمرش حس کرد...خواست برگرده و به پشت سرش نگاه کنه که دستی روی چشمهاش اومد...صدایی کنار گوشش زمزمه شد...
_لطفا بهم نگاه نکن.. خواهش می کنم!...
+ت..تو کی هستی؟!...
_من اذیتت نمی کنم...ولی قول بده بهم نگاه نکنی...
+ولم کن...چ.. چطوری اومدی تو خونم؟!...
_یه انسان نمی تونه بیاد تو..مگه نه؟!...
+خواهش می کنم اذیتم نکن!...
_نه عزیزم!...من اذیتت نمی کنم.. مطمئن باش!...می تونم بهت اعتماد کنم..؟!...
دختر که صدای گرم و آرامش بخش شیطان رو شنید بهش اعتماد کرد..چاره ای هم نداشت...سرش رو به نشونه تأیید تکون داد...
شیطان دستش رو از روی چشمان دخترک برداشت و بالهاش رو روی دختر پهن کرد...
بوسه ای رو گردن دختر کاشت...
_هیچ وقت بهم نگاه نکن...نمی خوام از دستت بدم!...
دستاش رو دور کمر دختر قفل می کنه...بدن گرمش با کمر دختر لمس میشه...
_زیبایی باعث شده تا حالا تنها بمونم...
+تو چقدر زیبایی؟...
_اونقدر که چشمات طاقت دیدنمو نداره...
هرشب شیطان دختر رو در آغوش می گرفت...و به همین منوال به خواب می رفتن...تا اینکه نیمه شبی...دختر خودش رو از آغوش شیطان جدا کرد...به صورتش خیره شد و لبخندی زد...بوسه ای روی لبهاش کاشت...
+تو بیشتر از زیبا،...مغرور هستی فرشته من!...
#shortscenarios_by_myj
اما در واقع...به خاطر زیبایی خیره کننده اونهاست که از دید بسیاری از ما انسانها مخفی شده ان...
دخترک تنها نیمه شب پتو رو روی خودش حس نکرد...نوازشی بر روی کمرش حس کرد...خواست برگرده و به پشت سرش نگاه کنه که دستی روی چشمهاش اومد...صدایی کنار گوشش زمزمه شد...
_لطفا بهم نگاه نکن.. خواهش می کنم!...
+ت..تو کی هستی؟!...
_من اذیتت نمی کنم...ولی قول بده بهم نگاه نکنی...
+ولم کن...چ.. چطوری اومدی تو خونم؟!...
_یه انسان نمی تونه بیاد تو..مگه نه؟!...
+خواهش می کنم اذیتم نکن!...
_نه عزیزم!...من اذیتت نمی کنم.. مطمئن باش!...می تونم بهت اعتماد کنم..؟!...
دختر که صدای گرم و آرامش بخش شیطان رو شنید بهش اعتماد کرد..چاره ای هم نداشت...سرش رو به نشونه تأیید تکون داد...
شیطان دستش رو از روی چشمان دخترک برداشت و بالهاش رو روی دختر پهن کرد...
بوسه ای رو گردن دختر کاشت...
_هیچ وقت بهم نگاه نکن...نمی خوام از دستت بدم!...
دستاش رو دور کمر دختر قفل می کنه...بدن گرمش با کمر دختر لمس میشه...
_زیبایی باعث شده تا حالا تنها بمونم...
+تو چقدر زیبایی؟...
_اونقدر که چشمات طاقت دیدنمو نداره...
هرشب شیطان دختر رو در آغوش می گرفت...و به همین منوال به خواب می رفتن...تا اینکه نیمه شبی...دختر خودش رو از آغوش شیطان جدا کرد...به صورتش خیره شد و لبخندی زد...بوسه ای روی لبهاش کاشت...
+تو بیشتر از زیبا،...مغرور هستی فرشته من!...
#shortscenarios_by_myj
۲۳.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.