پارت ۸
&آقای پارک جیمین لطفاً اجازه بدین...
_بله
&عمل موفق آمیز بوده ولی یک مشکلی هست
_چه مشکلی(استرس)
&خانم پارک دایون با کم خونی مواجه شدن و هرچه زود تر باید بهشون خون داده بشه
_جناب دکتر من میتونم بهش خون اهدا کنم،گروه خونیمون یکیه
& آقای پارک اما به خون خیلی زیادی احتیاج دارن
_کجا باید خون بدم؟
&اما آقای پارک.....
جیمین با کلی پافشاری دکتر رو راضی کرد که به عشقش خون بده
ویو جیمین:
وارد یکی از اتاقهای بیمارستان شدیم و چشمهام به دایون خورد که بیهوش روی تخت بیمارستان خوابیده...
_دایون(بغض)
راستش منم همیشه از آمپول و سرم میترسیدم ولی بخاطر اینکه خودمو پیش دایون شجاع نشون بدم ترسم رو نشون نمیدادم و آخرین باری که آزمایش خون دادم رو یادم نمیاد.....
خیلی ترسیده بودم ولی فقط بخاطر دایون بود که با ترسم روبه رو شده بودم!
بعد از نیم ساعت اهدای خون به دایون بیحال شدم و کم کم روی یکی از صندلی های اتاق خوابم برد....
_________
٫جیمین پسرم ،حالت خوبه؟
+جیمین شییی
از خواب پریدم و با دیدن دایون ذوق کردم
_دایون ،مادرجان!
٫پسرم بیا یکمی از این شیرینی بخور که حالت بهتر بشه....
_ممنونم ....
مادر بزرگ از اتاق بیرون رفت و جیمین دسته ی صندلی کمک گرفت که بلند بشه
از اونجایی که سرش گیج میرفت خودشو به دیوار تکیه داده بود و با زحمت به سمت دایون می رفت ....
_بله
&عمل موفق آمیز بوده ولی یک مشکلی هست
_چه مشکلی(استرس)
&خانم پارک دایون با کم خونی مواجه شدن و هرچه زود تر باید بهشون خون داده بشه
_جناب دکتر من میتونم بهش خون اهدا کنم،گروه خونیمون یکیه
& آقای پارک اما به خون خیلی زیادی احتیاج دارن
_کجا باید خون بدم؟
&اما آقای پارک.....
جیمین با کلی پافشاری دکتر رو راضی کرد که به عشقش خون بده
ویو جیمین:
وارد یکی از اتاقهای بیمارستان شدیم و چشمهام به دایون خورد که بیهوش روی تخت بیمارستان خوابیده...
_دایون(بغض)
راستش منم همیشه از آمپول و سرم میترسیدم ولی بخاطر اینکه خودمو پیش دایون شجاع نشون بدم ترسم رو نشون نمیدادم و آخرین باری که آزمایش خون دادم رو یادم نمیاد.....
خیلی ترسیده بودم ولی فقط بخاطر دایون بود که با ترسم روبه رو شده بودم!
بعد از نیم ساعت اهدای خون به دایون بیحال شدم و کم کم روی یکی از صندلی های اتاق خوابم برد....
_________
٫جیمین پسرم ،حالت خوبه؟
+جیمین شییی
از خواب پریدم و با دیدن دایون ذوق کردم
_دایون ،مادرجان!
٫پسرم بیا یکمی از این شیرینی بخور که حالت بهتر بشه....
_ممنونم ....
مادر بزرگ از اتاق بیرون رفت و جیمین دسته ی صندلی کمک گرفت که بلند بشه
از اونجایی که سرش گیج میرفت خودشو به دیوار تکیه داده بود و با زحمت به سمت دایون می رفت ....
۵.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.