p2
(ویو ا.ت)
وقتی دیدم دختره رو بوسید یه حس عجیبی رو درون خودم احساس کردم . نمیدونم چرا ولی به دختره حسودی کردم یه لحظه دلم خواست جای اون باشم . دیدم جونگکوک دستشو دور کمر دختره حلقه کرد و بیشتر به خودش چسبوندش منم دیگه واقعا رد داده بودم برا همین گفتم
+من دیگه میرم
(ویو راوی)
ا.ت از اونجا میخواست بره و جونگکوک نگاهش کرد میخواست چیزی بگه که اون دختره نزاشت و ا.ت رفت بیرون و از کمپانی زد بیرون وقتی داشت میرفت یونگی رو دید و یونگی گفت
یونگی:چطور بود؟
+خوب بود
یونگی:ا.ت من امروز یکم کار دارم خب بعد که کارم تموم شد با پسرا (بچه ها منظورش اعضای گروهه)میام پیشت باشه؟
+باشه . فقط ساعتشو بهم بگو که غذا آماده کنم
یونگی:ساعت۱۹:۰۰ دیگه میام
+باشه پس فعلا بای
یونگی:مراقب خودت باش
و بعد ا.ت یونگی رو بغل کرد و یونگی هم بغلش کرد و از هم خدافظی کردن و ا.ت رفت خونه
(ویو ا.ت )
وقتی رسیدم خونه خیلی خسته بودم و الان ساعت ۱۲ظهر بود پس کلی وقت داشتم خب تصمیم گرفتم لباسامو با لباس راحتی عوض کنم و بعدش هم بگیرم بخوابم یه ۱ساعتی رو خلاصه من رفتم روی تختم و خوابم برد
_____________________________
(ویو جونگکوک )
وقتی ا.ت رفت میخواستم یه چیزی بهش بگم ولی لیا نزاشت پس بیخیال شدم لیا لباسش زیادی باز بود و من خوشمنمیومد پس تصمیم گرفتم تنبیه ش کنم بردمش توی یکی از اتاقا و وقتی دیدم کسی نیست در رو قفل کردم و الان فقط خودم . لیا بودیم (اسمات)
بعد از یک ساعت دیدم یونگی زنگ زد و گفت که ساعت ۱۹ باید برم خونه ی ا.ت منم گفتم اوکی بعد دیدم لیا خوابیده منم سرمو گزاشتم توی سینه ش و خوابیدم
___________________________
(ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۷:۰۰ هست پس تصمیم گرفتم بلند شم و رفتم تا یه دوش ۱۰مینی بگیرم وقتی دوش گرفتم سرحال شدم بعدش لباس پوشیدم و رفتم موهامو با سشوار خشک کردم بعدشم با کش بستمش و رفتم تا شام درست کنم وقتی که شام رو آماده کردم ۱ ساعتی گذشت و بعدش خونه رو تمیز کردم و جمع و جور کردم و رفتم توی اتاقم و یه رمان رو که میخواستم بخونم رو برداشتم و خوندمش تا ساعت ۱۹ بشه
وقتی دیدم دختره رو بوسید یه حس عجیبی رو درون خودم احساس کردم . نمیدونم چرا ولی به دختره حسودی کردم یه لحظه دلم خواست جای اون باشم . دیدم جونگکوک دستشو دور کمر دختره حلقه کرد و بیشتر به خودش چسبوندش منم دیگه واقعا رد داده بودم برا همین گفتم
+من دیگه میرم
(ویو راوی)
ا.ت از اونجا میخواست بره و جونگکوک نگاهش کرد میخواست چیزی بگه که اون دختره نزاشت و ا.ت رفت بیرون و از کمپانی زد بیرون وقتی داشت میرفت یونگی رو دید و یونگی گفت
یونگی:چطور بود؟
+خوب بود
یونگی:ا.ت من امروز یکم کار دارم خب بعد که کارم تموم شد با پسرا (بچه ها منظورش اعضای گروهه)میام پیشت باشه؟
+باشه . فقط ساعتشو بهم بگو که غذا آماده کنم
یونگی:ساعت۱۹:۰۰ دیگه میام
+باشه پس فعلا بای
یونگی:مراقب خودت باش
و بعد ا.ت یونگی رو بغل کرد و یونگی هم بغلش کرد و از هم خدافظی کردن و ا.ت رفت خونه
(ویو ا.ت )
وقتی رسیدم خونه خیلی خسته بودم و الان ساعت ۱۲ظهر بود پس کلی وقت داشتم خب تصمیم گرفتم لباسامو با لباس راحتی عوض کنم و بعدش هم بگیرم بخوابم یه ۱ساعتی رو خلاصه من رفتم روی تختم و خوابم برد
_____________________________
(ویو جونگکوک )
وقتی ا.ت رفت میخواستم یه چیزی بهش بگم ولی لیا نزاشت پس بیخیال شدم لیا لباسش زیادی باز بود و من خوشمنمیومد پس تصمیم گرفتم تنبیه ش کنم بردمش توی یکی از اتاقا و وقتی دیدم کسی نیست در رو قفل کردم و الان فقط خودم . لیا بودیم (اسمات)
بعد از یک ساعت دیدم یونگی زنگ زد و گفت که ساعت ۱۹ باید برم خونه ی ا.ت منم گفتم اوکی بعد دیدم لیا خوابیده منم سرمو گزاشتم توی سینه ش و خوابیدم
___________________________
(ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۷:۰۰ هست پس تصمیم گرفتم بلند شم و رفتم تا یه دوش ۱۰مینی بگیرم وقتی دوش گرفتم سرحال شدم بعدش لباس پوشیدم و رفتم موهامو با سشوار خشک کردم بعدشم با کش بستمش و رفتم تا شام درست کنم وقتی که شام رو آماده کردم ۱ ساعتی گذشت و بعدش خونه رو تمیز کردم و جمع و جور کردم و رفتم توی اتاقم و یه رمان رو که میخواستم بخونم رو برداشتم و خوندمش تا ساعت ۱۹ بشه
۳۰۹
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.