پارت۴۶
ـ من خوردم عزيز، شام و بکش که اين عزيز دل بابا گشنه نمونه.
پاچه خوار! تازه رفته فکر کرده ديده چه کاري کرده، حالا مي خواد دل من و به دست بياره. عزيز از بلند شد و به آشپزخونه رفت. بابا دستش و به سمتم دراز کرد و گفت:
ـ نبينم عروسک بابا چشماش غمگين باشه.
جوابي ندادم. پام و روي اون پا انداختم و با ناخن بلند شست پام روي شيشه ميز ضرب گرفتم. بابا که ديد جواب نمي دم گفت:
ـ قهري بابا؟
ـ ...
ـ ته تغاري؟!
ـ ...
بابا خم شد و از زير ميز بسته اي رو در آورد و گفت:
ـ خيلي خب، حالا که باهام حرف نمي زني، منم اين کادوي خوشگل و بهت نمي دم.
اَه، انگار داشت بچه خر مي کرد! اونم با يه آبنبات! خواستم از جا بلند شم و پيش عزيز برم که دستم و گرفتم و گفت:
ـ بگم ببخشيد کفايت مي کنه؟
توي چشماش نگاه کردم با يه دنيا کينه و گفتم:
ـ بار اولت بود بابا!
ـ عصبيم کردي!
پاچه خوار! تازه رفته فکر کرده ديده چه کاري کرده، حالا مي خواد دل من و به دست بياره. عزيز از بلند شد و به آشپزخونه رفت. بابا دستش و به سمتم دراز کرد و گفت:
ـ نبينم عروسک بابا چشماش غمگين باشه.
جوابي ندادم. پام و روي اون پا انداختم و با ناخن بلند شست پام روي شيشه ميز ضرب گرفتم. بابا که ديد جواب نمي دم گفت:
ـ قهري بابا؟
ـ ...
ـ ته تغاري؟!
ـ ...
بابا خم شد و از زير ميز بسته اي رو در آورد و گفت:
ـ خيلي خب، حالا که باهام حرف نمي زني، منم اين کادوي خوشگل و بهت نمي دم.
اَه، انگار داشت بچه خر مي کرد! اونم با يه آبنبات! خواستم از جا بلند شم و پيش عزيز برم که دستم و گرفتم و گفت:
ـ بگم ببخشيد کفايت مي کنه؟
توي چشماش نگاه کردم با يه دنيا کينه و گفتم:
ـ بار اولت بود بابا!
ـ عصبيم کردي!
۱.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.