پارت ۵۹ Blood moon

پارت ۵۹ Blood moon



برو پایین👇










































































































پایین تر👇































































































بیشتر👇






















































































































































































با حس سرما چشمامو باز کردم
اطراف برام تار بود..یکمی چشمامو مالیدم که چشمم خورد به پنجره که نیمه باز بود


یادمه که اصلا به پنجره دست نزدم
یکم نگران شدم ولی چون خیلی خوابم میومد رفتم و پنجره رو بستم و دوباره برگشتم روی تخت تا بخوابم



بعد چند دقیقه که چشمام گرم شد صدای ملچ و ملوچ ضعیفی از پایین تخت شنیدم(جن زده شدی فرزندم🤌🌚)
ترسیده بودم پس بیشتر چشمامو روی هم فشار دادم

صدای ملچ و ملوچ همینطوری بلند تر میشد
تحمل اون صدای رو مخ برام سخت بود


چشمامو باز کردم..با چیزی که دیدم با تمام وجودم جیغ کشیدم


یه موجود کاملا سیاه و قد بلند رو به روی صورتم بود..

یکدفعه ای با شتاب از خواب پریدم و نفس نفس میزدم


(کابوس دیدی خیره خواعرم🙂)





با حس حالت تهوع خیلی زیاد سریع لحافو کنار زدم و بدو بدو رفتم سمت دستشویی
چیزی واسه بالا اوردن نداشتم
فقط اوق زدم
...........................................................
ابی به دست و صورتم زدم و دوباره رفتم سمت اتاقم
خودمو رو تخت پرت کردم

دلیل اینکه حالم بد میشدو نمیدونستم
ولی فقط یه جواب براش داشتم که امیدوارم اونی که فکر میکنم نباشه..