رمان آرزوی من
part1
ا.ت
های من ا.ت هستم یه دختر ۱۸ ساله ایرانی که کره لاوره و از ۱۲ سالگی کره ای خونده و ارزوش اینه که بره کره
°ا.ت یه خانواده تقریبا پولدار و زندگی خوبی داره و البته توی خونه.اون یا برادر به اسم شاهرخ داره که یکم دیوونه و غیرتی اونم روی ا.ت شاهرخ ۲ سال از ا.ت بزرگ تره رابطه خانواده ا.ت تقریبا خوبه°
ا.ت: -
شاهرخ:+
مامان:*
بابا:~
متفرقه^
-هاااوم
با صدای کوفتی اون ساعت بیدار شدم...ساعت..ساعت ۶:۲۰ دقیقست!واییی نه...شیبالللل
سریع رفتم دستشویی و لباسامو پوشیدم لقمه رو فرو کردم تو دهنمو جورابمو پام کردم که شاهرخ از پشت مقنعمو کمی جلو کشید
*تو که هنوز خونه ای
+شاهکار بزرگ کردم
-شاهرخ منم برسون لطفاااا (مظلومیت زیاااد)
+خودم کار و زندگی دارم
-(مظلومیت خیلیییی زیاد)
تو ماشین
+چرا سوارت کردم؟
-چون چشام صگ داره هاع هاع هاع هاع
+پوزخند
+پیاده شو سریع به سلامت
-خداحظ اوپاا
میدونستم لجش در میاد پس خیلی کشداررر گفتم
+صد بار گفتم اینجور صدا نزن
-دویدم و رفتم و براش دست تکون دادم
یک روزه کصالت بار دیگههه
بعد از کلی شر و ور معلم زنگ خورد
رفتمو از بوفه کیک و شیری خریدم و خوردم تو راهرو بودم که یکی زر زد
^عه این چشم بادومی لاوره
-چی چی زر زدی هاااا؟
-من هر چی باشم از تو بهترم دختره ی ج.ن.د.ه هر روز با یکیه
°عرضم به خدمتتون که کلا گیس گشی بود°
با بدبختی ازشون جدا شدم روی گونم خط خونی افتاده بود اونقدرام بزرگ نبود ولی خوب درد داشت
در خونه رو باز کردم و داد زدم
-اومااا من اومدم
*سلام دخترمم باز چه کردی با خودت
-مهم نست
-هومم بوی خوبی میاد
+قرمه سبزیه
-عه اوپاا تو خونه ای
+دندون قروچه ای کرد و به مقنعم نگا کرد
+نگفتم بکش جلو
-شاهرخ ولم کن کی به من نگا میکنه خو
-غذا حاضر شد صدا کنین
-رفتم تو اتاقو در بستم و رو تخت ولو شدم....هوممم چه خوبه اون روز مهتاب بهم گفت اگر شب تولد ۱۸ سالگیم ساعت ۰۰:۰۰ ارزو کنم بر آورده میشه چ مزخرفاتی....
ا.ت
های من ا.ت هستم یه دختر ۱۸ ساله ایرانی که کره لاوره و از ۱۲ سالگی کره ای خونده و ارزوش اینه که بره کره
°ا.ت یه خانواده تقریبا پولدار و زندگی خوبی داره و البته توی خونه.اون یا برادر به اسم شاهرخ داره که یکم دیوونه و غیرتی اونم روی ا.ت شاهرخ ۲ سال از ا.ت بزرگ تره رابطه خانواده ا.ت تقریبا خوبه°
ا.ت: -
شاهرخ:+
مامان:*
بابا:~
متفرقه^
-هاااوم
با صدای کوفتی اون ساعت بیدار شدم...ساعت..ساعت ۶:۲۰ دقیقست!واییی نه...شیبالللل
سریع رفتم دستشویی و لباسامو پوشیدم لقمه رو فرو کردم تو دهنمو جورابمو پام کردم که شاهرخ از پشت مقنعمو کمی جلو کشید
*تو که هنوز خونه ای
+شاهکار بزرگ کردم
-شاهرخ منم برسون لطفاااا (مظلومیت زیاااد)
+خودم کار و زندگی دارم
-(مظلومیت خیلیییی زیاد)
تو ماشین
+چرا سوارت کردم؟
-چون چشام صگ داره هاع هاع هاع هاع
+پوزخند
+پیاده شو سریع به سلامت
-خداحظ اوپاا
میدونستم لجش در میاد پس خیلی کشداررر گفتم
+صد بار گفتم اینجور صدا نزن
-دویدم و رفتم و براش دست تکون دادم
یک روزه کصالت بار دیگههه
بعد از کلی شر و ور معلم زنگ خورد
رفتمو از بوفه کیک و شیری خریدم و خوردم تو راهرو بودم که یکی زر زد
^عه این چشم بادومی لاوره
-چی چی زر زدی هاااا؟
-من هر چی باشم از تو بهترم دختره ی ج.ن.د.ه هر روز با یکیه
°عرضم به خدمتتون که کلا گیس گشی بود°
با بدبختی ازشون جدا شدم روی گونم خط خونی افتاده بود اونقدرام بزرگ نبود ولی خوب درد داشت
در خونه رو باز کردم و داد زدم
-اومااا من اومدم
*سلام دخترمم باز چه کردی با خودت
-مهم نست
-هومم بوی خوبی میاد
+قرمه سبزیه
-عه اوپاا تو خونه ای
+دندون قروچه ای کرد و به مقنعم نگا کرد
+نگفتم بکش جلو
-شاهرخ ولم کن کی به من نگا میکنه خو
-غذا حاضر شد صدا کنین
-رفتم تو اتاقو در بستم و رو تخت ولو شدم....هوممم چه خوبه اون روز مهتاب بهم گفت اگر شب تولد ۱۸ سالگیم ساعت ۰۰:۰۰ ارزو کنم بر آورده میشه چ مزخرفاتی....
۱.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.