خدمتکار عمارت ما

پارت:۱۰
جیمین:اره...ما دوتا عاشق همیم
کوک:اوهوم...[سرد]
جیمین:عشقم بریم بیرون؟؟؟؟
ات:*بزار یکم کوک رو حرس بدم*اره عشقم برریم...
=ات و جیمین رفتند=
کوک ویو:
عایش‌‌‌‌‌‌...حالا باید چیکا کنم....؟
#صدای گوشی جونگکوک#
کوک:الو؟
پدر جونگکوک:الو...جونگکوک سریع بیا اینجا
کوک:چی شده‌..؟
پدر جونگکوک:اینجا نمیتونم بگم بیا عمارت من
کوک:اوکی
ات ویو:
حس خوبی به این کارم ندارم...
دارم به دروغ وانمود میکنم که دوسش دارم...
اگه بهش واقعیتو بگم قلبش میشکنه
اون واقعا منو دوس داره....
وای من چیکار کنم
یع روز که بلاخره باید بفهمه....
جیمین ویو:
من واقعا خوشحالم
امروز بهترین روز زندگیمه...الان تو پارکم اونم با نبمه گمشدهم...واقعا دوسش دارم
باورم نمیشه که اونم منو دوست داشت..اون‌...اون بهترینه‌....
من واقعا دوسش داشتم دارم و خواهم داشت
ات:ج..جیمین
جیمین:جونم بیبی...؟
ات:بستنی بخریم..؟
جیمین:اره
ات:واای...مممننوووننننن😆
جیمین:کیوت من
ات:جیمین...شما واقعا مافیا هستید..؟
جیمین:اره....ما واقعن مافیا هستیم....نترس کوچولو تا پیش منی کسی جرعت نداره بهت نگا کنه یا چیزی بگه
ات:واای‌..بوووس
جیمین:کیوتممممم
×بریپ پسش جونگکوک×
کوک:سلام بابا
پدر کوک:سلام پسرم بیا اینجا بشین
کوک:چیزی شده بابا؟
بابا:اره...ام...جونگکوک تو باید.....
خمارییی
چقد بده نه؟